حدیث روز :

پیامبراکرم (ص) می فرمایند:
« من احبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی و من ابغضها فهو فی النار »
هرکسی فاطمه (س) دخترم را دوست بدارد در بهشت با من است و هرکس با او دشمنی ورزد در آتش جهنم است . ( بحارالانوار ج47 ص 116)

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

بررسی عقول مجرد (1)










اصل تفاوت میان انوار یا عقول مجرد مورد پذیرش فیلسوفان و حکیمان قرار دارد. مهم‌ترین اختلاف نظر در این زمینه به علت یا نوع تفاوت میان آن‌ها بازمی‌گردد. به نظر حكيمان مشّايي، تفاوت و تمايز ميان انوار مجرد، نوعي است. آن‌ها با همه ذات و وجودشان با يكديگر متفاوت و متباينند. به نظر حكيمان اشراقي، اين نظريه صحيح نيست و اشكالات جدي دارد.به نظر آنان تفاوت ميان آن‌ها به شدت و ضعف يا به كمال و نقص است.



دليل حكيم مشّايي و پاسخ آن



اگر انوار مجرد عقلي يا ماهيات يا وجودها نسبت به يكديگر تفاوت نوعي و ماهوي نداشته باشند، لازمه‌اش اين است كه فرض عليت برخي براي برخي ديگر با ترجيح بدون مرجح برابر باشد. به عبارت ديگر، در صورت عدم تباين كه همان تساوي انوار يا وجودات است، اين فرض كه يكي علت باشد و يكي معلول، بر عكس آن برتر نيست. الف علت ب باشد از عكس آن كه ب علت الف باشد، هيچ برتري ندارد، زيرا نوعاً يكسان‌اند. گويي براي تصحيح عليت برخي براي برخي ديگر، بايد تباين و تفاوت نوعي وجودها و ماهيات را پذيرفت. هم‌چنین ضرورت تفاوت میان واجب و ممکن، عامل دیگری برای پذیرش این نوع تفاوت است.
نقد بر اين نظريه از ديدگاه اشراق: درصورتي اين دليل خردپذير است كه فرض ديگر و جايگزين براي علت ترجيح وجود نداشته باشد و تباين وجودات يا ماهيات، تنها علت ترجيح علیت يكي براي ديگري باشد ولي اگر بديل و جايگزيني وجود داشته باشد، مي‌توان عليت را بدون اين تفاوت‌هاي ذاتي پذيرفت. از نظر حكمت اشراق، اين بديل، كمال و نقص و شدت و ضعف است. درعين‌حال كه انوار مجرد عقلي نوعاً يكي هستند و تفاوت نوعي ندارند ولي به‌لحاظ رتبه تحقق و به‌لحاظ شدت و ضعف يا كمال و نقص، بر يكديگر برتري و تفاوت دارند و همين برتري سبب مي‌شود كه آن که برتر است علت براي فروتر از خودش باشد و نور مجرد عقلي فروتر معلول مافوق خودش باشد.

دلائل نظريه حكمت اشراق



اين دلايل از جهتي به نفي نظريه حكيم مشّايي و از جهتي دیگر به اثبات نظريه خودشان برمي‌گردد. (اين اشكال كه نفي نظر حكيم مشّايي به اثبات نظريه اشراقي نمي‌انجامد، زيرا ممكن است فرض سومي نيز وجود داشته باشد، چندان بي‌راه نيست.).



1ـ اگر تفاوت انوار مجرد عقلي، نوعي باشد، بايد انوار مجرد، مركب و داراي اجزاء و دست‌كم دو جزء باشند و دست‌كم يكي از آن دو جزء، نور في نفسه باشد. اگر هيچكدام نور في نفسه نباشند تبيين كننده حقايق عيني نخواهد بود و اگر داراي دو جزء نباشند، نمي‌توان ميان آن‌ها تفاوت نوعي قائل شد. پس تفاوت نوعي انوار مجرد، داراي دو نكته است: أ- تركيب انوار از دست‌كم دو جزء ب- نور بودن فی‌نفسه يكي از دو جزء.
از آن‌جا كه گفته شد، تركيب نور امكان‌پذير نيست، زيرا تركيب نور يا از دو نور است يا از نور و ظلمت و هر دو حال محال است. تركيب از دو نور كه معقول نيست، زيرا اين، تركيب چيزي با خودش است. تركيب نور با ظلمت نيز خردپذير نيست، زيرا ظلمت، عدم است و تركيب نور با عدم، ممكن نيست، چون عدم چيزي نيست تا ركن ديگر نورِ مركب باشد. پس اگر انوار مجرد تفاوت نوعي داشته باشند بايد مركب باشند و حال آن‌كه تركيب آن معقول نيست و در عين بساطت نيز، تباين آن‌ها تبيين‌پذير نيست.



2ـ اگر انوار مجرد عقلي كه متعددند، تفاوت نوعي داشته باشند، بايد از جهتي مشترك و از جهتي متمايز باشند، اگر حدّ مشترك نداشته باشند، ممكن نيست همه آن‌ها را انوار مجرد عقلي دانست. اگر جهت امتياز نداشته باشند، نمي‌توان آن‌ها را متعدد و كثير دانست. پس تباين نوعي آن‌ها فرع بر اين است كه ما به‌الامتياز و ما به‌الاشتراك داشته باشند.
قدر مشترك آن‌ها همان نور بودن و عقلي بودن است. اينك بايد پرسيد كه جهت امتياز انوار مجرد چيست؟ در پاسخ به اين پرسش، ممكن است چند احتمال مطرح شود:
أ- جهت امتياز آن‌ها اوصاف انوار باشد.
ب- جهت تفاوت موضوعي باشد كه انوار وصف آن قرار گرفته‌اند، یعنی ماهيات آن‌ها كه معروض اين وجودها یا نورها قرار گرفته است، سبب تفاوتشان باشد. وجود یا نور وصف آن ماهيت است و تفاوت در ماهيت باشد.
ج- هر دو جهت، هم جهت امتياز و هم جهت اشتراك، امر قائم به ذات باشد و درنتيجه نه انوار وصف چيزي باشند كه آن، جهت امتياز باشد و نه وصفي داشته باشند كه آن وصف، جهت امتياز باشد.
يكي از اين سه فرض را مي‌توان مطرح كرد:
1ـ انوار وصف باشند.
2ـ اعراض وصف اين‌ها باشند.



3ـ نه وصف يكديگر باشند نه وصف براي امر ديگري بلكه خود ذات‌هاي مستقل باشند كه آن ذات‌ها به‌طور كلي و با تمام ذات با هم تفاوت داشته باشند. البته اين‌كه فرض سوم معقول هست يا نه، قابل تأمل است. اينك تنها در حدّ فرض مطرح شده است. علاوه‌براين‌كه، خود اين كه اين انوار را قائم به ذات كه نه وصف چيزي باشند و نه موصوف چيزي، تفاوتشان در چيست، اول كلام مي‌شود. باتوجه به اين‌كه هر سه فرض نادرست است پس تفاوت نوعي انوار مجرد عقلي نادرست است.
ابطال فرض اول: امتياز انوار مجرد به هيأت‌ها و اوصاف باشد. از آن‌جا كه اين هيأت‌ها و اوصاف عارض بر ذات انوار است، پس درواقع، ذات انوار با هم تفاوت ندارند بلكه تفاوت به عوارض آن‌هاست، يعني تفاوت عرضي است نه ذاتي و حال آن‌كه تفاوت نوعي يعني تفاوت ذاتي نه عرضي. پس برحسب فرض اول ذات و هويت و حقيقت انوار مجرد عقلي با هم همانند است، تفاوت در عوارض آن‌هاست. ممكن است عوارض آن‌ها شدت و ضعف و نقص و كمال و مانند آن باشد.
ابطال فرض دوم: اگر نور مجرد وصف و هيأتِ جهت امتياز باشد، در اين‌صورت نور مجرد، نور مجرد نيست بلكه از عوارض جهت امتياز است و باتوجه به اين‌كه در اين فرض، نور جز بر غاسق و مظلم عارض نمي‌شود چون عروض نور بر نور معقول نيست، درنتيجه نور مجرد كه عارض امر ديگر قرار گرفته است، بايد جوهر غاسق باشد و اين خلاف فرض است.
به تعبير ديگر، تفاوت نور مجرد در موصوف آن‌هاست. اگر نور مجرد وصف چيزي قرار گيرد، پيداست كه موصوف آن، نور مجرد ديگري نيست و نور مجرد وصف نور مجرد ديگري نخواهد بود، زيرا لازمه وصف و موصوف بودن تفاوت آن دو از يكديگر است. اگر نور مجرد، وصف نور مجرد قرار گيرد مانند اين است كه چيزي وصف خودش قرار گرفته و اين محال است پس نور مجرد بايد وصف چيز ديگري باشد. پس اگر وصفِ نور نبود وصف جوهر غاسق و ظلمت خواهد بود. دراين‌صورت، نور مجردي را كه جوهر قائم به ذات لحاظ كرديم، جوهر قائم به ذات نيست بلكه وصفِ غاسق و ظلماني است و اين يعني مجرد غير مجرد، كه محال است.
ابطال فرض سوم: اگر هردو جهت (امتياز و اشتراك) قائم به ذات خود باشند و هيچ‌يك محلّ و موضوع ديگري نباشند و در محلّ نيز شريك هم نباشند، زيرا دو امر مستقل، شركت‌پذير نيستند و يكي وصف ديگري نباشد، چون گفتيم، اين هم محال است، در اين‌صورت هيچ امر مركبي تشكيل نخواهد شد و درنتيجه، انوار مجرد، مركب از مابه‌الاشتراك و مابه‌الامتياز نخواهد بود و چون تبيين آن‌ها مبتني بر تركيب بود، نفي تركيب با نفي انوار مجرد برابر است.

مدرِک بودن نفس



انوار مجرد مدرك ذات خود هستند چنان‌كه پيشتر با دلايل آن گفته شد. قبلاً گفته شد كه نفس ناطقه انسان يا أنائيت هركسي، نور مجرد است و مدرك ذات خود است و نيز گفته شد كه علت مدرك بودن نفس ناطقه يا أنائيت انسان، همان مجرد بودن است نه امر ديگري، پس همه انوار، مجرد و مدرِك ذات خود هستند، زيرا حكم الامثال في ما يجوز و في ما لايجوز واحد. اگرچه اين تمثيل است ولي مي‌توان آن را به برهان بازگرداند.

قاعده: مدرِک بودنِ منوِّرِ برازخ


موجد و منوِّرِ برازخ، مدرِك ذات خود است، شكي نيست كه آن‌كه نور و وجود مي‌بخشد، نور مجرد است زيرا اگر نور مجرد نباشد يا برزخ غاسق است يا هيأت مظلم جسماني و برزخي و يا هيأت نوراني برزخي؛ یا 1ـ برزخ غاسق است و یا 2ـ هيأت . هيأت نیز بر دو قسم است: أ- نوراني برزخی، ب- مظلم جسمانی و برزخي و چون ممکن نیست هيچ‌كدام از اين سه قسم موجد و منوِّرِ باشند زيرا برزخ و اوصاف و لوازم آن با مظلم بودن و ميّت بودن آن تناسب دارد و از طرفي ايجاد، يا فرع بر ادراك و يا فرع بر حيات است، ازاين‌رو، موجد منوِّر بايد چيزي باشد كه حيّ و مدرك باشد و آن چيزي غير از انوار مجرد عقلي نيست.

هیچ نظری موجود نیست: