حدیث روز :

پیامبراکرم (ص) می فرمایند:
« من احبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی و من ابغضها فهو فی النار »
هرکسی فاطمه (س) دخترم را دوست بدارد در بهشت با من است و هرکس با او دشمنی ورزد در آتش جهنم است . ( بحارالانوار ج47 ص 116)

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

بررسی تاریخ شیعه (1)

تحقیق و نگارش :
مجید رسولی 


شیعه کیست ؟


نباید شیعه را در اسلام اقلیتی فرض کرد که همواره در طول تاریخ اسلام به مقابله با اکثریتی پرداخته است و در اصول و مبادی دین مقدس اسلام که محتویات قرآن و سنت قطعیه بوده است اختلاف نظر داشته و برخی از آنها را قبول نداشته و به عقیده عدهّ ای در طول تاریخ همواره با اکثریت مسلمانان به مقام مخاصه و مشاجره درآمده و مذهبی نو را با بدعت در دین تاسیس نموده و یا اینکه بر اثر تحولات سیاسی ، ملی ، و قومی در برخی از مناطق اسلامی دستخوش سیاست سیاستمداران قرار گرفته است و آنان برای اعمال قدرت و رسیدن به اغراض سیاسی خود عدهّ ای از امت را از پیکره اسلام جدا نموده و در مقابل اکثریت قرار داده است و وحدت اسلامی را با این عمل تهدید نموده است و در نهایت اختلاف کلمه به وجود آورده است .
اما بهترین جواب در مقابل مدعیان فوق پاسخی ایست که فیلسوف بزرگ و مفسر بزرگ جهان تشییع مرحوم آیت الله طباطبائی ارائه نموده است :


"حقیقت این است که شیعه طایفه ای است از مسلمین که بواسطه مخالفت هایی که از اکثریت نسبت به مسلمات کتاب و سنت مشاهده کرده ، در مقام اعتراض و انتقاد برآمده و به ملازمت مسلّمات کتاب و سنت برخاسته و دعوت کرده است و البته طایفه ای را که در چنین هدف مقدسی در طول تاریخ و قرن های متمادی ، هر بلا و مصیبت و هر آزار و شکنجه غیر قابل تصور را از دست مخالفین خود کشیده است نباید مخالف اصول مسلّمه دیانت و هَدم کننده سنت و جماعت مسلمین نامید .(1)"
این تعریف علامه طباطبائی یکی از منطقی ترین و مستدلّ ترین تعریف شیعه می باشد که هر داور و شخصی که بدون غرض و کینه ورزی و در کمال انصاف این استدلال را بخواند لاجرم مجبور است اعتراف کند که شیعه نسبت به انحراف دین به دست اکثریت حاکم و برخی از صحابه فرصت طلب رسول خدا (ص) معترض بوده و دلایل بسیار قوی و متّقنی در این خصوص داشته و دارد که در این مقال به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
امّا هر فرد منصفی باید ادله و شواهد طرفین دعوا را بشنود و بخواند و بعد قضاوت کند لذا در این مقال ابتدا نظر مخالفین درباره پیدایش شیعه را مورد بررسی قرار خواهیم داد و سپس به تک تک آنها پاسخ مناسب را می دهیم .


نظرات مخالفین در نحوه پیدایش شیعه :


مخالفین چه چیز می گویند ؟ 
برای پاسخ به این سئوال باید ابتدا به این موضوع اشاره کرد که خود مخالفین شیعه را به دو دسته تقسیم کرد : 


الف ) : مخالفین سنتی شیعه 


این عدهّ بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) همواره در طول تاریخ مخالف بوده اند و تا به امروز نیز با همان استدلال های سابق کلامی و روایی شیعه را دشمن خود می پندارند و انواع و اقسام تهمت ها و کینه ها ورزی ها را به آن دارند .


ب ) : مخالفین جدید و مدرن شیعه 
این عده بعد رشد تکنولوژی و پیشرفت علم بشر و فن آوری ها جدید و در اصل می توان گفت بعد از انقلاب صنعتی دین را عامل عقب افتادگی و تحجر می دانستند و با هر عقیده و تفکر دینی و مذهبی مبارزه می کردند و با بیان مطالب جذاب و ایسم های گوناگون مثل مارکسیسم ، لیبرالیسم ، کمونیسم و.... سعی بر این داشتند که با هر مکتب و دین الهی به مبارزه بپردازنند که برخی از این ایسم ها شکست خورد و به تاریخ پیوست که باید آنها را در موزه ها جستجو کرد و برخی دیگر از رونق افتادند و مورد نقادی قرارگرفتند و برخی نیز هنوز در حال حیات هستند و هنوز جهان آبستن ایسم های جدیدی ایست که زاییده می شوند برای مخالفت با دین و دینداری چه دین اسلام باشد ، چه دین مسحیت باشد ، چه دین یهودیت و غیره ... باشد که شیعه هم از این موضوع مستثنی نیست .


اقوال مخالفین سنتی شیعه : 
عدهّ ای از مخالفین شیعه می گویند :


مذهب شیعه مولود افکار " ابن سبای یهودی " است که در ظاهر به اسلام متلبس شده و بعد از رحلت پیامبر (ص) همواره در مواردی مردم را علیه خلفاء شورانده تا اینکه در زمان خلیفه سوم عثمان فضاء را برای پیش برد اهداف خود مناسب دیده و مردم عراق و شامات را علیه خلیفه سوم شورانیده و یکی از مسببین قتل خلیفه بوده است و یک سری عقاید یهودیت را با برخی از معارف اسلامی مخلوط نموده و تلفیقی نو و جدید را از اسلام و یهودیت بنام شیعه را بیرون آورده است و عدهّ ای از شیعیان را به غلّو در حق امیر مومنان علی (ع) تشویق نموده است تا جایی که بعضی بعدها علی (ع) را خدا دانسته اند و به علوی معروف شده اند فلذا شیعه مذهبی ساخته و پرداخته دست این شخص یهودی است و به این دلیل شیعه و جاهتی نزد قاطبه مسلمین ندارند .


عدهّ ای دیگر از مخالفین شیعه می گویند :


مذهب شیعه ساخته پرداخته سیاست شاهان صفوی می باشد که در اوائل قرن دهم هجری حدود پانصد سال قبل در ایران حکومت می کردند بخاطر اینکه بتوانند به قدرت برسند از احساسات پاک ایرانیان نسبت به اهل بیت (ع) و سادات سوء استفاده نموده و با استفاده از این افراد سالهای متمادی با امپراطوری عثمانی و ازبک ها می جنگیدند و برای اینکه یک دلیل ایدئولژیک برای جنگیدن با عثمانی داشته باشد این عقاید شیعه را پایه ریزی نموده است و با چاشنی برخی خرافات رایج آن زمان و امام زاده سازی توانسته چندین دهه بر ایران حکومت کند و در این دوره درویشی و صوفی گری شیعه به اوج خود رسیده است .



عدهّ ای دیگر از مخالفین شیعه می گویند :


شیعه بعد از جنگ جمل و صفین و در زمان حضرت علی (ع) به وجود آمده است و گروهی دیگر نیز این نگرش رامتاثر از افکار فارسیان قدیم دانسته اند که در پیکره جامعه اسلامی رسوخ کرده است .
عده ای دیگر می گویند : آنچه بیشتر در عقاید شیعه تجلّی پیدا کرده به دلیل این بوده که حضرت علی (ع) چون در عراق حکومت می کرده تحت تاثیر اقوام عراقی من جمله فرقه " گنوسیه " قرار گرفته که آنها قبل از پیدایش اسلام نسبت به حجاب زنان دقت کافی داشتند و خیلی از احکام شیعه بر گرفته از این فرقه است .


نیز می گویند : شیعه را زاده آل بویه می دانند و اقوال فروان دیگری که به دلیل مطّوّل شدن مقال به ذکر این مقدار بسنده می کنیم.
امّا آنچه اینان را به طرح این تخییلات و وهمیات محض وا داشته ، آن است که گمان کرده اند اقلیت شیعه مانند عضو زاید است که از سازمان و پیکره واحد بدن جدا شده و از اصل و ریشه خود بریده گشته است و فکر می کنند بنا بر ادّله خودشان اصل اولی در نزد آنان و امت اسلامی آنان ، غیر شیعی بودن است و لذا به دنبال علت پدید آمدن تشییع برآمده اند .


ادامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه مطلـــــــــــب به زودی در پســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت بعدی 
لطفا منتظر بمانید 





پلاک 135 مدینه خانه زهراست

السلام علی المغصوب حقها السلام علی المظلوم بعلها السلام علی المقتول ولدها لعن الله ظالميك يا فاطمة الزهراء




من به هر کوچه ی خاکی 
که قدم بگذارم،

نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر















تقدیم به تو ریحانه هستی : 




پرنده را با سنگ فرارش ندهید
اگر می سوزد دری فشارش ندهید
دیدید که اگر بانویی حامله است
بین در و دیوار قرارش ندهید .

اثر : ( شائق ایرانی ) مجید رسولی

۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

اثبات وجود خدا با دلایل عقلی

شاید سئوال هر انسانی این باشد که کیست ؟ خالق یا خدای او کیست ؟
این سئوالات همواره در طول تاریخ بشری از بدو تولد وجود داشته و هنوز نیز ادامه دارد ، در این مطلب من می خواهم این موضوع را از لحاظ عقلی پاسخ دهم یا همان فلسفی پاسخش را بگویم ، ولی از آنجا که مباحث فلسفی و عقلی ایجاب می کند با واژگان فلسفی آشنا باشیم لذا سعی خواهم کرد کمترین اصطلاحات فلسفی استفاده نماییم و شیوه نگارش را به گونه ای پیش ببرم که برای مخاطب عام قابل درک باشد پس این مباحث به هیچ عنوان به هیچ دینی و مکتبی و مذهبی وابسته نیست و فقط پاسخ عقلی می باشد .
در این عالم هستی موجودات غیر قابل شمارشی وجود دارد که بشر هنوز نتوانسته آنها را شناسایی کند و آن موجوداتی را هم که شناخته است بسیار فروان و غیر قابل شمارش است امّا همه این موجودات در یک نقطه با یکدیگر مشترک هستند و آن اینکه همه این موجودات « هستی » دارند یا به عبارتی دیگر « وجود » دارند مثلا انسان هست ، یک قورباغه هم هست ، یک سنک هم هست ، درخت هم هست و.... یعنی هرچی در این عالم است « وجود » دارد و  بدیهی ترین تصور و حرفی که در ذهن انسان و عقل او هست همان مفهوم " وجود " است یعنی عقل بدون فکر کردن سریع به وجود هر چیزی پی می برد یعنی وقتی ما پیش کسی از چیزی و یا کسی دیگر سخن می گوییم طرف مقابل بلافاصله به وجود او پی می برد و تا انسان پی به وجود چیزی و یا موجودی نبرد پیرامون آن سخن و تفکر نمی کند .
 پس هر چیزی که در این هستی هست وجودش از سه حالت خارج نیست :
1- یا واجب الوجود است :
یعنی اینکه وجودش ضروری است و حتما باید باشد اگر نباشد هیچ چیزی معنا و مفهومی ندارد و هر عقلی حکم می کند این وجود ضرورتا باید باشد .
2- ممکن الوجود است :
یعنی اینکه وجودش در این عالم ضروری و حتمی نیست ممکن است باشد ممکن است نباشد مثل : همه موجودات عالم مثلا الان من به عنوان یک انسان در این دنیا هستم و می توانست هم نباشم به عبارتی دیگر هر حیوان و گیاه و جاندار و غیر جاندار و موجودات ذهنی و هر چیزی که شما تصور کنید هست می توانست باشد می توانست نباشد .
3- ممتنع الوجود :
یعنی اینکه یک موجودی هم در آن واحد باشد و هم نباشد که این مورد بکلی از لحاظ عقلی باطل و مردود است و ما موجود ممتنع اصلا نداریم .

خب ، با تعریف بالا پس موجود سه تا حالت دارد : واجب الوجود ، ممکن الوجود ، ممتنع الوجود ، که گفتیم : سومی را هیچ عقلی قبول نمی کند چرا ؟ چون اصلا محال است مثلا من بگویم الان هم وجود دارم و هم وجود ندارم یا ساده تر بگویم من الان هم هستم و هم نیستم این محال است و امکان ندارد چنین چیزی وجود داشته باشد.
پس از اون سه تا حالت وجود ماند دوتا حالت : واجب الوجود ، ممکن الوجود ، حالا می گوییم تمام انسانها و موجودات دیگر در عالم از خودشون اراده نداشته اند که به وجود بیاییند یا به عبارتی دیگر مثلا من به دنیا آمده ام و در این دنیا هستم و هستی و وجود دارم امّا خیلی ها می توانستند باشند ولی نیستند یا مثلا به جای اینکه الان دنیا هفت میلیارد انسان داشته باشد می توانست صدها میلیارد باشد پس فقط ما هفت میلیارد انسان امکان وجود پیدا کرده ایم و هستیم یعنی " هستی " داریم ، بنابراین اینکه چه کسی باشد یا چه چیزی در این دنیا هستی داشته باشد یا نداشته باشد در قدرت اراده یک وجودی هست که خودش مثل ما به کسی برای بودنش نیاز ندارد .
بگذارید بیشتر توضیح دهم تا مساله روشن شود : از آنجائیکه "وجود" ما نیازمند اراده وجود دیگری ایست یعنی اینکه انسان به انسان دیگری وجود نمی بخشد ، یا مثلا سنگ به سنگ دیگری وجود نمی بخشد ، درخت به درخت دیگری وجود نمی بخشد و... بلکه همه اینها و همه موجودات از یک موجود و وجودی حیات و هستی می گیرند که اون وجود خودش بی نیاز به وجود دیگری ایست و اگر آن وجود نباشد هیچ چیزی امکان وجود و هستی را پیدا نخواهد کرد که بالضروه باید باشد تا این ممکن الوجودها ( یعنی ما انسانها و حیوانها و گیاهها و کوهها و دریاها و... همه و همه ) به او متصل باشد و او اینها را به وجود آورده باشد و امکان زیستن و بودن را به آنها بدهد:
که ما به این وجودی که همه موجودات عالم از روی نیاز و ضرورت به او نیازمند هستند را خدا می گوییم که  این خدا باید از هر چیزی بی نیاز باشد یعنی برای " هستی اش " یا همان " وجودش " نیازمند به هیچ وجود دیگری نباشد بلکه دیگر وجودها به او نیازمند باشند و قدرت اعطای " بودن " یا همان " هستی یا وجود " را به دیگران داشته باشد .

بنابراین هیچ عقل سالمی نمی تواند وجود خدا را انکار کند و اینکه گفته می شود کسی مثلا کافر است خدا را قبول ندارد در حقیقت خارج یعنی در این عالم هستی معنا ندارد و امکان هم ندارد بلکه همان شخص نیز " وجود" خودش را از این واجب الوجود یا همان خدا گرفته است بنابراین اینکه ما اسم برای این واجب الوجود انتخاب کرده ایم همه آنها یکی می باشد مثلا در گذشته عده ای به این واجب الوجود " اهورا مزدا " می گفتند ، عده ای " خدا " عده ای " الله " عده ای "طاری " و....که نسبت به آیین ها و مکتب ها و دین ها و مذهب ها لغت خاصی بکار می بردند  که همه آنها به یک چیز اشاره دارد و آن همان واجب الوجود است که ما فارسی زبانها به آن خدا می گوییم .
حتی بت پرست ها ، گاو پرست ها ، آتش پرست ها و... و هر چیزی را که انسان به عنوان معبود پرستش می کند همه آنها ختم به واجب الوجود است و تنها علت بطلان بت پرستی و گاو پرستی و... این است که اینها در تشخیص واجب الوجود حقیقی که با آنها امکان بودن و هستی در این دنیا را داده است می باشد یعنی بت پرست فکر می کند وجودش را این بت به او بخشیده پس به او به دلیل اینکه الان هست و وجود دارد تعظیم می کند یا مثلا ستاره پرستان به ستاره تعظیم می کنند و گاو پرستان به گاوشان و..
بنابراین انسان فطرتا و ذاتا نیازمند این است به آن چیزی که به او امکان زیستن و از همه مهتر " هستی " را داده چون می توانست الان در دنیا نباشد و هیچ وقت زاده نشود ، او را پرستش کند و شکر نعمت " هستی " را بجا آورد لذا همه ادیان الهی برای این آمده اند که راه پرستش به واجب الوجود یا همان خدا را به ما بیاموزند .

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

می گوید ، می گویم

تلفنم زنگ می خورد گوشی را بر می دارم کسی از آن سوی خط با صدای نحیفش می گوید : حاج آقا رسولی ؟
می گویم : بله بفرمائید ؟ شما ؟
می گوید داخل سوپر مارکت چند روز پیش شماره تلفن شما  را گرفتم  نشانی می دهد ( یادم آمد آن پیرزنی که مانتوی کرم برتن داشت است )
خب بعضی ها به دنبال گوش خوبی برای شنیدن می گردند بعد از تبریک عید و احوالپرسی می گوید : شما چرا با ایرانیان اینجا ارتباط ندارید ؟
می گویم : چرا ارتباط دارم ولی تازه آمده ام خیلی ها هنوز من را نمی شناسند ان شاالله به مرور زمان می شناسند و...
از برنامه هایم و علت آمدنم به اینجا می پرسد جوابش را می دهم و برنامه هایم را برایش تشریح می کنم در وسط حرف هایم احساس می کنم بغضی در سینه دارد به او می گویم : حاج خانوم شما از چیزی ناراحت هستید ؟
می گوید : دلم خیلی گرفته است در تنهایی و غربت اینجا دلم می خواهد موقع مردنم در ایران باشم .
می گویم : خب بروید ایران ؟
می گوید : بچه هایم اینجا هستند نمی توانم آنها را رها کنم و برگردم و...
من هم جز گوش دادن و گاهی بله گفتن چاره ای دیگر ندارم .
بحث را عوض می کند می گوید : پسرم تو چه جور آخوندی هستی که هیئت و مجلس ختم انعام و روضه و... راه اندازی نمی کنی ما این آخر عمری بیام و استفاده کنیم . پس داری اینجا چی کار می کنی و برای چی اومدی ؟ هیچ کاری که نکردی و...
می گویم : مادر جان مجالس تو ونکوور کم نیست برو مسجد برو سخنرانیها و... شرکت کن اونجاها هم خوبه آقایان هستند سخنرانی دارند و...
می گوید : من مسجد نمی روم ؟
می گویم : چرا؟
می گوید : آخه روحانی مسجد حاج آقا..... مبلغ 2500 دلار وجوهات بهش دادم خورده رفت و رسیدش را هم به من نداد و...
می گویم : شما اشتباه کردید نباید به اون اعتماد میکردین خب حالا این دلیل نمیشه شما مسجد نروید
می گوید : حاج آقا شما وجوهات هم قبول می کنید ؟
می گویم : نه خیر مادر جان
می گوید : چرا ؟
می گویم : من استادی داشتم در قم به من دو نصیحت بسیار گرانقدری کرد که تا به امروز اون نصحیت من را از ورطه هلاکت و بی آبرویی حفظ کرده اول اینکه به من گفت : هیچ وقت امانتدار مال کسی نشو و اگر کسی تحت هر عنوانی پولی و یا چیزی به عنوان خمس و زکات و هدیه امام زمان و.. به تو آورد به هیچ عنوان قبول نکن چرا که در صورت قبول کردن همیشه در موضع تهمت دیگران خواهی بود و من هم به حرف  استادم گوش کردم و الحمدلله تا به امروز حتی یک ریال هم التماسم هم بکنند از کسی مالی را قبول نمی کنم حتی پول مسجد را .
دوم آنکه با هیچ زن نامحرمی در تنهایی و خلوت سخن نکن چرا که همیشه تو را به چشم هرزه و فاسد نگاه خواهند کرد و الحمدلله در طول این 15 سال طلبگی یکبار هم این اتفاق برایم نیافتاده است و مادر جان شما دعا کنید از این به بعد هم بتوانیم خودمان را حفظ کنیم .
می گوید : شما چرا مسجد ایرانیان نمی روید ؟
می گویم : آنها انسانهای پاک و مخلصی هستند و من آلوده به گناهم می روم خدای نکرده ستونهای مسجدشان به لرزه در می آید و در ثانی بعضی از مومنین ما گناهکاران را شماتت می کنند که از رسم جوانمردی نیست دیگران بکارند و تو بخوری ، می بینم که آنها فکردشان خوردن است و بردن من فکرم چیزی دیگر است و...
می گوید : پیشنهادی دارم ؟
می گویم : بفرمائید ؟
می گوید : چند تا النگوی طلا دارم این آخر عمری می خواهم ایام فاطمیه آنها را بفروشم پولش را مجلس عزاداری برای خانم زهرا بگیریم شما این پول را قبول کنید و هیئتی چیزی تشکیل بدهید و اینکار را انجام بدهید من شما را خیلی دعا می کنم
می گویم : مادر جان هر کاری داشته باشی انجام می هم الا اینکار عرض کردم من خودم را آلوده به مباحث مالی نمی کنم و...
اسم چند نفر پولدار شهر ونکوور را به من می دهد و می گوید شماره تلفن آنها را هم دارم
می گویم : خب ، من با اینها چه کار کنم ؟
می گوید : بهشون زنگ بزن و بگو کی هستی و ازشون کمک بگیر تا یک مسجد و یا حسینیه ای بسازیم که مثل آن یکی نباشد و می گوید آقای ... یکی از پولدارهای این شهر است خیلی پولدار است بهش زنگ بزنی شاید کمک کند آخه چندین فروشگاه و مرکز امورخیریه دارد همه این فرد را به عنوان خیرّ می شناسند بری پیشش دست خالی بر نمی گردی و ... تعریف پشت تعریف
می گویم : حاج خانوم اولا که خدا را شکر که هم وطنان ما اینجا پولدار هستند خداوند هر روز به پولشان برکت بدهد .
ثانیا: من چیکاره هستم به اینها زنگ بزنم به من ربطی ندارد اهل بیت (ع) نیازی به گدایی ندارند .
ثالثا: این آقا و آقایانی را که می گویی اگر ازشان پول نگیری بابت این کارها اخلاص عمل بیشتر می شود و به نفع دین است
با تعجب می پرسد : چرا ؟ یعنی مالشان حرام است ؟
می گویم : بنده چنیین جسارتی نکردم امّا اینکه شما گفتید : که همه ایشان را می شناسند و چندین دفتر خیریه به نام خود دارند . چه و چه وقتی ازتون پرسیدم ایشان مسلمان هستند شما گفتید : بله . به خودم گفتم اگر نیت ایشان خیرّ است که خدا اجرش بدهد اگر خدای نکرده نیتش ریاست خدا هدایتش کنند ولی در مکتب علی (ع) انفاق و هبه و هدیه و صدقه پنهانی رنگ و بوی خدایی دارد و آشکارش رنگ و بوی مادی دارد و...
گفتم: ما را امیدی به پولدارها نیست و مذهب و دین هم محتاج کسی نیست که آخوند این مکتب و مذهب بیاید کاسه گدایی دستش بگیرد و به فلانی و فلانی زنگ بزند که بیا مثلا کار خیر کنیم ، حاشا و کلا .
این دین و مذهب صاحب دارد و خود او میداند که چگونه کارها را به سرانجام برساند و نیازی نیست که ما به دنبال دنیای مردم برای آباد کردن آخرتشان باشیم و این مکتب پول و مال با التماس و منت را نتنها قبول نمی کند بلکه رسوا هم می کند مانند آنچه که امروز بر سر برخی از این مرکزها و مساجدها و حسینه ها آمده و طشت رسوایی متولیان آن گیتی را درنوردیده .
می گوید : حاج آقا شما چقدر سخت می گیرید اینجوری شما تو این شهر موفق نمی شوید از من به عنوان یک مادر قبول کن ، شما جوان هستید و غرور دارید باید با این افراد صحبت کنید دلشان را برای کارهای خیر به دست بیاورید و..
می گویم : اگر منظور شما این است که من خدا و لطفش را رها کنم دست به دامان خلق خدا شوم بخشید من چنین غلطی را نه می کنم و نه خواهم کرد من نمی توانم دین و لباس پیامبر را ملعبه دست چندتا پولدار کنم حاج خانوم نتنها غرورم اجازه نمی دهد بلکه خود شرع مقدس هم این کارها را تقبییح کرده است .
با عصبانیت می گوید : پس آمده ای اینجا تو خونه بنشینی و برای خودت منبری بری ؟!!
می گویم : برای خودم منبر بروم و دستمال اهل بیت (ع) را بکشم شرافت دارد که آنها را رها کنم و دستمال خلق الله باشم .
می گوید : اینجوری و با این افکارت اینجا هیچی نمی شی و نمی تونی زندگی کنی آخوند باید شجاعت داشته باشه و پررو باشه و..
می گویم : من نیامده ام که اینجا برای خودم کسی بشوم من یه طلبه ساده هستم و رزق من را خدا تا به امروز داده و از این به بعد هم می هد شما نگران نباشید من هیچ وقت حتی شده گرسنه می خوابم ولی دستم را جلوی کسی دراز نمی کنم و اگر شنیدی این کار را کرده ام بیا و هر چه دوست درای بگو ، و اینکه من برم به دیگران زنگ بزنم که اصلا شجاعت نیست ، شجاعت من باید این باشد که اسباب گناه و عیاشی و به قول جوانهای امروز عشق و حال قانونا و عرفا مهیا باشد و من از خدای خودم بترسم و دنبال اینکارها نروم و...
می گوید : سرم درد گرفت تو دیگه چه جور آخوندی هستی ، پول که قبول نمی کنی ، دنبال هیئت و مسجد و اینها هم نمی روی ، با زنها هم که حرف نمی زنی پس به چه دردی می خوری ؟ و...
تلفن را قطع می کند بدون خداحافظی . حالا اگر شما جای من بودید چی کار می کردید ؟
بعدش اگه کسی فهمید این خانوم حرف حسابش چی بود بگید من هم بفهم ؟
الله اعلم  

تقدیم به تندیس صبر و استقامت

اللّهُــمَے صَـلِّے وسَـلِّمْے وزِدْ وبارِكْ عَلـَے مُحَمَّــدٍ وَآلِے مُحَمَّــدٍ الطَيِّبِيــن الطّاهِــرِينَ وعَجِّلْے فَرَجَهُمْے وَإِلْعَنْ أَعدَائَهِمْے مِنَ الأوّليـنَ والآخريـن إَلے قِيـامِےِ يَومے الّدِين .


اثر :مجید رسولی 


خواستم بنویسم که تو کوه صبر و استقامت بودی ، دیدم کوه در مقابل صبر و استقامت تو به مانند پر کاهی ایست 
خواستم بنویسم که تفسیر عشق را باید از تو آموخت ، دیدم خود تو بالاترین عشقی 
خواستم رسم وفاداری از تو بیاموزم دیدم وفا لفظ ناقص و ناتمامیست و آنچه تو کردی را نمی توان در یک لفظ معنا کرد.
خواستم بگویم تو شجاع ترین زنان هستی دیدم که مردان باید رسم شجاعت از تو بیاموزنند .
خواستم بسرایم شعری در وصف اخلاص تو ، دیدم قافیه ها را چه کنم در حالی که اخلاص تو را نمی توان اسیر لغت بازی شاعرانه کرد.


خواستم بگویم چگونه اینهمه داغ عزیزانت را در یک نیمه روز به نظاره نشستی که تمام گیسوانت سپید گشت ولی در مجلس دیو صفتان گفتی جزء زیبایی چیزی ندیدی ؟
کدامین انسان نطق ملکوتی تو داشت و دارد که غمش را زیبایی ، عشقش را خدا ، دلش را باصفا ، روحش را بلند ، دردش را ناز ، اسیری اش را بندگی ، خون عزیزانش را هدیه به خدا ، نیزه های پر از سر های بریده را به شکوه عشق بازی ، دست های بسته را مشت آهنین ، بغضش را فریاد فلک ، گریه هایش را اشک خدا ، امین امانت دودمان سید المرسیلن (ص) را فخر خود معنا و تفسیرش کند.
ای که «ز» نامت ، زلال عشق را معنا ، « ی» نامت ، یاحقّ اهل معرفت ، « ن » نامت ، ندای هل من ناصر ینصرونی ، « ب » نامت ، بسم الله الرحمن الرحیم را دلیل ، ای زینب زهرای و علی ، ای خواهر حسن و حسین و ای عمه صاحب الزمان و عمه سادات ، و ای عمه یتیمان حسین و اسرای کربلا ، ای شیر زن دشت نینوا ، ای حنجرت صدای علی ، ای پیامبر نهضت کربلا و ای عصای دست زهرا ، مرهم زخم سر نور خدا ، ای داغدار سر های بر نیزه ، و ای حزین جگر پاره پاره حسن ، وای بانوی بلند آوازه جهان و فخر شیعیان ای زینب عاشقان  ، ای دّر آسمانها و ای نگین الماس روی زمین خواستم بگویم :


تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولدت      مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک 



۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

تردید نکن رفیق ، حقّ با ماست

داشتم به این فکر می کردم که چگونه است که هر کجا می رویم و هر چه می کنیم نمی توانیم عشق به اهل بیت را کتمان کنیم ، این خاندان چه دارند که دیگران ندارند؟ و ما چه داریم که دیگران ندارند ؟
در هندوستان که بودم دیدم هر کسی دینی و آئینی دارد بسیار عجیب ، عده ای بت می پرستند ، عدهّ ای گاو می پرستند ، عدهّ ای بودائی هستند و عدهّ ای آیین هندو دارند و عدهّ ای .... با چندین نفر از آنها به کمک دوستم که در هندوستان بود و زبان آنها را خوب می دانست صحبت کردم و راجع به مذهبشون و آداب آن پرسیدم و آخرین سئوالم این بود : شما نظرتون راجع اهل بیت سیدالمرسلین (ص) چیست ؟ آیا شما علی (ع) را می شناسید ؟ در جواب می گفتند : نه ، نمی شناسیم ،فقط می دونیم اسم پیامبر مسلمانان محمّد است ، ولی از حدود 15 نفری که این سئوال را پرسیدم 11 نفرشون گفتند : ما امام حسین (ع) را می شناسیم همان کسی که در کربلا شهیدش کردند و سرش را به نیزه کردند و تشنه کشتندش ، آدم بزرگی بوده ما اون را دوست داریم .
ازشون پرسیدم : علت دوست داشتنتون چیست ؟
یکیشون که بت پرست بود گفت : حسین عاشق خدای خود بود و انسان بزرگی بود ما برای خدایان و الهه های خود قربانی و نذورات می بریم ولی حسین برای الهه خودش جونش را داد و خونش را هدیه داد و کسی که برای الهه خودش از جان بگذرد آدم مقدس و بزرگی است و ما حسین را دوست داریم که راه بندگی به خدایان را به نوعی آموخته است و...

در دبی که بودم رفته بودیم جمیرا ( ساحل تفریحی ) یکی از دوستان که من حدود یک ماه مهمانش بودم ما را برد آنجا ، خیلی اصرار داشت من بدون لباس بروم ولی من قبول نکردم البته دلیل ایشان این بود که جمیرا زیاد از نظر اخلاقی مناسب نیست بگذریم ، رفتیم من دیدم وضعیت جمیرا از نظر اخلاقی زیاد مناسب نیست و به دوستم اشاره کردم برویم یک جای دیگر اینجا جای ما نیست و دوستم می گفت : حاجی می رویم داخل یکی از آلاچیق ها و آنرا اجاره می کنیم نیازی نیست برویم بیرون خلاصه من و دوستم سر این موضوع بحث می کردیم دیدم یک خانوم با چادر و پوشیه زده آمد و سلام داد من فکر کردم ایرانی است دیدم عربی صحبت می کند به من گفت : خوش به حالتون که شما علی و زهرا را دارید !
گفتم : مگه شما شیعه نیستید ؟
گفت : نه من سنی وهابی هستم
گفتم : بزرگان شما فتوا دادند که خون شیعه حلاله و مهدور الدم هستند
گفت : من به اونها کار ندارم .
گفتم : علی و زهرا برای ما نیست برای همه انسانهاست شما هم می توانید آنها را دوست داشته باشید
گفت : خیلی دوستشون دارم
گفتم : چطور مگه ؟
گفت : شوهر من وهابی هست یک روز ازش پرسیدم : چرا قبر دخترپیامبر (ص) نامعلوم هست ؟ جواب داد : چون علی می دانست شیعیانش می آیند و قبر دختر پیامبر را به جای پرستش خدا قبر دختر پیامبر را پرستش می کنند برای همین قبر حضرت زهرا (س) را مخفی نگه داشت و شروع کرد به فحش دادن به شیعیان که مشرک هستند و قبور ائمه مشرک خانه است و استدلالهای خودش .
بعد از اون ماجرا یک بار که رفته بودم مدینه ، رفتم قبرستان بقیع گفتم : ای دختر رسول خدا شوهر من به دوست داران شما خیلی فحاشی می کند من از این موضوع خیلی رنج می برم اگر واقعا شما برحق هستید نشانه ای بفرستید که من مطمئن شوم .
از مدینه برگشتیم رسیدم خونه دیدم گلوی شوهرم شروع کرد درد کردن یکی دو روز نگذشت آنقدر باد کرد و عفونت کرد که سریعا عملش کردند ولی حالش خوب نشد تا الان پنج بار عمل کرده خوب نشده و الان چند ماهه که حرف هم نمی تونه بزنه و الان آوردیم اینجا عملش کنند و...
گفتم : خب از کجا فهمیدی کار حضرت زهرا (س) است ؟
گفت : از آنجا فهمیدم که به شوهرم گفتم : این مرض یک دفعه ای نکنه به خاطر فحش دادن به دوست داران شیعیان باشه نکنه حضرت زهرا (س) به تو غضب کرده باشه خیلی ناراحت شد گفت : علی و زنش و اولادش مشرک پروز بودند تا این جمله را گفت : حالش خیلی خراب شد و دیگه بعد از اون نمی تونه حرف بزنه و گلوش آنقدر عفونت کرده که هر روز کلی عفونت از اون بیرون میاد و..
گفتم : حالا شما بازهم وهابی هستید !!!!
گفت : نه ، ولی مجبورم سه تا بچه دارم یکی از پسرهام تو مدارس وهابیت درس می خونه اگر بدونه من شیعه هستم و دوست دار اهل بیت هستم منو تکه تکه می کنند و... ولی یه سئوال دارم و اون اینکه من موقع اذان گفتن : اشهدوا ان علیا ولی الله را می گویم ولی نمازم را به شکل شیعیان نمی خوانم اشکال دارد یا نه ؟ و تکلیف من چیست ؟ من هم پاسخش را دادم .

در آنکارا مرکز شهرش ، محله ای هست بنام قیزلای داشتم با لباس می رفتم خیلی با تعجب نگاهم می کردند چونکه طبق قانون ترکیه پوشیدن لباس روحانیت برای امام جماعت ها و علمای آنها در خیابان ممنوع هست و حق پوشیدن لباس ندارند برای همین خیلی تعجب می کردند سوار مترو شدم برم خانه ، خیلی شلوغ بود سرپا ایستادم  یک پیرمردی بلند شد و گفت : هوجا (یعنی حاج آقا ) بیا اینجا بشین ، گفتم نه خواهش می کنم من راحتم
بلند گفت ( از اون گفتن های ترکی ) : درسته ما سنی هستیم ولی اهل بیت را از شما شیعیان بیشتر دوست داریم واسه همین نمی تونم بذارم شما سرپا وایستید فردای قیامت جواب زهرا (س) را چطور می خوام بدم بیا بشین .
من خیلی متاثر شدم و رفتم نشستم و...
رفته بودم بدخشان تاجیکستان ، دیدم اکثرا سنی هستند ولی چند تا زیارتگاه  در حاشیه های شهر هست که شیعیان تاجیک می روند اونجا ولی چون شیعیان در آنجا در اقلیت هستند ولی خیلی شلوغ می شود از خادم آنجا پرسیدم اینها همه شیعه هستند گفت : نه 80 درصد کسانی که می آیند سنی مذهب هستند .
از چندین نفر از سنی های اونجا پرسیدم : شما که اعتقاد ندارید برای چی به زیارت به اینجا می آیید و نذر و نذورات می آوردید ؟ خیلی هاشون گفتند: ما عاشق اهل بیت هستیم بخصوص عاشق حضرت زهرا (س) هستیم ولی چون پدرانمان سنی بودند ما هم سنی هستیم و روز عاشورا برای امام حسین نذری می دهیم و خیلی از اعمال ما عین شماست و...
خادم یکی از مساجد شیعیان در بدخشان می گفت : اینجا اکثر خانواده ها فقیر هستند ( در کل تاجیکستان کشور فقیری هست ) و سنی اما برای روز عاشورا حتما چیزی برای امام حسین (ع) نذر می کنند .

 اینها بخش کوچکی بود از تجربیات من ، هنوز خیلی چیزها در مورد علاقه اهل بیت دیدم که به علت طولانی شدن مطلب بیان نمی کنم ، همه اینها را عرض کردم که به این نتیجه برسیم که ما گنج بی پایانی به نام قرآن و اهل بیت (ع) داریم که هر چه به آنها افتخار کنیم و ببالیم باز هم جا دارد و کم است ، و اینکه دشمنان این مکتب و مذهب مدام علیه ما توطئه و دشمنی می کنند بدانند نمی توان با بستن پنجره خانه ای  نور خورشید را در عالم خاموش کرد .
و دوست دارن اهل بیت (ع) بدانند بر حق هستند و اینکه شیعه بودنشان را با افتخار فریاد بزنند و از هیچ کس و هیچ چیزی ترس نداشته باشند و تردیدی به دل خود راه ندهند که حق با علی و اولاد علیست و بهترین مکتب هسستی بخش عالم در گفتار و رفتار اهل بیت (ع) نهفته است و راه نجات هیمن است و لا غیر .
یا زهرا

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

سخنی با متکبّرین

الحمدلله حضور چند روزه من در شهر ونکوور و بخصوص بعد از راه اندازی این وبلاگ تاثیر فروانی روی برخی افراد گذاشته است که به مغالطه کاری و سفسطه افتاده اند یکی از آنها از ایران به من زنگ می زند و تهدید می کند که شما لیاقت پوشیدن لباس پیامبر را ندارید و مخلص کلام در اینکه ما نمی توانیم آن جا باشیم شما هم حق ندارید آنجا باشید در صورتی می توانید تلبیغ دین کنید که از راه دور شما را کنترل کنم و...
امّا در این سو یعنی در شهر ونکوور هستند کسانی که موقعیت خود را در حال خطر می بینند و بدون داشتن منطق روی به احساسات خود آورده اند و بی محابا دیگران را گوساله سامری خطاب می کنند و غاصب حق علی (ع) و ظالم جلوه می دهند و خود را که خون زهرای اطهر در رگهایشان جاریست را فضلیت خود می دانند و مجوز آنکه به دیگران توهین و القاب شایسته خود را نثار آنها کنند می دانند ، بدون آنکه حرمت منبر سیدالمرسیلن (ص) را حفظ کنند شروع می کنند با بلوا و فریاد زدن اذهان مردم را از شنیدن سخن حق منحرف کنند و غافل از آنکه صدای حق گوش فلک را کر کرده است و صدای وز وز حشرات نمی تواند خللی در انعکاس این صدا داشته باشد  باید به این آقایان عرض کرد طشت رسوایی شما افتاده است و صدایش همه جا پیچیده با این موضع گیری ها مشکل شما حلّ نخواهد شد و من خیلی خوشحال که دکّان و نون دونی بعضی ها در حال بسته شدن است و هر کاری که از دستشان بر می آید انجام می دهند که در این دکان بسته نشود و به قول امام جعفر صادق (ع) : " الغریق یتشبث بکل حشیش " آدمی که در حال غرق شدن است دست به هر چیزی ولو یک تکه چوب می اندازد تا نجات پیدا کند .
باید عرض کنم این همه به قول خودتان کید و مکر نکنید بنایی که شما آنرا خانه خدا می نامید هیچ رنگ و بوی الهی ندارد و برای رضای خدا نبوده و نیت برخی ها در دایر کردن این مکان خالص نبوده است از این موضوع بگذریم که اگر به آن بپردازیم بوی تعفن آن حتی حال خوانندگان را هم متالم خواهد ساخت .
من قصد نداشتم پاسخ به هتاکی بعضی مسلمان نماها بدهم . خب به هر حال کار اینها این است که از نام اسلام و قرآن برای خود نامی و جایگاهی دست و پا کنند ولی اگر جواب آنها را هم ندهیم عده ّای که به حرف های کذب و مصادره کردن داستان های قرآنی برای توجیه خود بکار می برنند ، گوش داده اند فکر می کنند که اینها حقیقت محض هستند در حالی که باطل بودن افکار و رفتار اینگونه افراد برای ما محرز و مسلم است و این وعده قرآن است که در سوره رعد می فرماید : باطل همانند کف و حبابی بر روی آب است و خیلی سریع از بین می رود بنابراین من عادت ندارم به کسی توهین کنم و یا خدای ناکرده بی ادبی کنم ولی استدلال این افراد را می آورم و به احتجاج آنها می پردازم قضاوت با خدا و منصفان :

1- بیانات خطیب به ظاهر محترم عین جمله که بکار برده اند که پس از بیان  داستان حضرت موسی و پیروانش که به او می گفتند :" ای موسی  تو برو این شهر را آماده کن و با آنها بجنگ و ما بعد میام توی شهر و با توهستیم و... " کنایه از این مطلب داشت که ما عین موسی آمده ایم و این شهر را بالاخره با هزار زحمت مردم را دور هم جمع کرده ایم و اجازه نمی دهیم کسی از راه برسد و این را از انحصار ما بیرون بیاورد .

2- در فرازی دیگر " خب مرد عزیز تو اگر شعور نداری و نمی فهمی ، بی جا می کنی دهانت را به گناه آلوده می کنی و گوش های دیگری را به گناه آلوده می کنی تو باید بروی و کفاره بدهی و خاک در دهان بگیرید..."

پاسخ : برادر عزیزم بفرمائید که شما از چه راهی به شعور دیگران پی بردید که بی محابا دیگران را بی شعور خطاب می کنید ؟!!! شما بر چه مبنایی دیگران را به نفهمی متهم می کنید ؟!! اینکه شما اینقدر مقام خود را بالا می دانید که گناه دیگران را تشخیص می دهید و تعیین و تکلیف می کنید که بی جا می کنید گناه می کنید اولا : شاید کسی بخواهد گناه کند به شما ربطی ندارد که به او امر کنی آنهم با این لفظ زشت " بی جا می کنی " ، ثانیا : رطب خورده کی منع رطب تواند کرد کسی می تواند این سخن را بگوید که خود آلوده به گناه نباشد نه شما برادر عزیز !!!
یادم هست در جلسه قبل خودتان به صراحت و چند مرتبه عنوان کردید که من مجتهد نیستم و نمی توانم فتوی دهم چگونه است که فتوی می دهید به اینکه دیگران باید برونند و کفاره بدهند در حالی که تعیین احکام در حیطه کاری فقهاست نه شما ، بهتر نبود مکتوبه ای خدمت مراجع عظام اگر قبول داشته باشید که می دانم ندارید می فرستادید و شرح ما وقع می کردید و آنها حکم به کفاره می دادند !!! و اینکه شما در موضع خطابه بدون اینکه دیگران حق دفاعی داشته باشند به آنان تهمت می زنید و گناهکار خطاب می کنید آیا هتک حرمت جایگاه خطابه نیست ؟ آیا این رفتار شما با آنچه که به عنوان قرآن به دیگران ارائه می دهید در تضاد نیست ؟ و کجای قرآن آمده است که بدون اینکه مظلوم حق دفاع داشته باشد شما آنرا محکوم و گناهکار خطاب کنید و...

 3- اینکه حضرت عالی منتقدان خود را به گوساله سامری تشبیه کردید این از جوانمردی و مروّت بزرگان به دور است آنهم کسی که خود را مرید علی (ع) می داند بدون اینکه این سخنان در حال حاضر و در جمع حاضر موضوعیتی داشته باشد آیا فکر نمی کنید قیاس مع الفارقی ایست ؟!!
و اینکه در جایگاه وعظ و به نوعی در منبر سیّدالمرسیلن (ص) به تقلید ، صدای گوساله از خود در می آورد آیا در شان منبر رسول خداست که اینگونه رفتار می کنید؟!! آیا جایگاه منبر خدا آنقدر خوار و ذلیل شده است که صدای گوساله را چندین بار در آورید ؟!! آیا اصلا این حرکات برازنده کسی که می گوید خون فاطمه در رگهای اوست می باشد ؟!!
جالب اینکه شما به نقل از امیر منومنان امیر کلام حضرت علی (ع) گفتید که ایشان فرمودند : "رسول خدا (ص) به من فرمودند که بعد از من میمون ها از منبر من بالا خواهند رفت و... " در حالی که همه می دانند یکی از رفتارهای میمون تقلید کردن رفتار دیگران هست ، آیا رفتار شما و در آوردن صدای گوساله در جایگاه وعظ و منبر سید المرسلین (ص) مصداق فرمایش حضرت امیر (ع) نیست ؟!!

4- شما در طول سخنرانی خود بارها زمان حضرت علی (ع) و منش ایشان را در برخورد مسائل مطرح نمودید و در آخر گفتید : که من لازم بود اینها را بیان کنم به عنوان دلیل برای کسانی که با دروغ و حیله و کید در گمراهی هستند و گناه کار هستند تا بدانند من ترسی ندارم و علم و توان پاسخگویی دارم و...
پاسخ : اولا شما حقّ مقایسه خودتان را با حضرت علی (ع) و ائمه معصومین (ع) را ندارید و خودتان اقرار کرده اید که نفستان پر از کثافات است و... چطور می توانید خودتان را با ایشان قیاس کنید در حالی که بزرگان قوم و مذهب هیچگاه چنین قیاسی را نکرده اند شما که جای خود دارید ؟ ثانیا : کسانی که استدلال بر خطاها و اشتباهات خودشان ندارند دچار سفسطه می شوند و یا شاید در جهل مرکب به سر می بردند و بنابراین می خواهند توجیه خود را با قیاس با غیر انجام دهند به قول ما طلبه ها نکره می خواهد از معروف کسب تعریف کند ، اینگونه قیاس ها وهن مذهب را به وجود می آورد شما منطق و استدلال ندارید با آبروی اهل بیت بازی نکنید آقا؟!!
ثالثا: من یک اصلی را به عنوان یک طلبه خدمتتان عرض می کنم و آن اینکه " کسی که نمی تواند گذشته خود را تحلیل کند مجبور به تکرار آن می شود " بر این اساس به شما توصیه می کنم ، مثل شما فتوی نمی دهم ، که کمی در خلوت خود و خودای خود بنشینید و گذشته و رفتارهای خود را تحلیل کنید بلکه از جهل مرکب که به واسطه آن دیگران را متهم می کنید و تهمت می زنید به جهل بسیط گردن نهید تا دیگر از این رفتارها از شما به اصطلاح مشّرح قرآن نبینیم ان شاالله .

5- حضرتعالی در ختام گفته هایتان اشاره کردید که هر کس هر سئوالی دارد بپرسد من جوابش را می دهم و این علم و جرات را دارم و جواب می دهم و..
دوست عزیز شما یک انتقاد را نمی توانید جواب دهید به قول خودتان تفسیر قرآن را رها می کنید و از شدّت خشم و عصابنیت رگ گردنتان را بارها در طول تهمت پراکنی و مصادره دین به نفع خود ، ورم کرده دیدم ، چگونه می توانید به سئوال های منطقی و به حقّ دیگران پاسخ دهید ؟!!
شاید عدهّ ای اصلا با شما بحثی ندارند و حاضر نیستند حتی با این رفتارهای شما هم کلام شما شوند شما که خودتان متهم می کنید ، مجرم می سازید و حکم هم می دهید این با کدام منطق و عقل سالمی سازگار است که بیاید و با شما هم کلام شود ؟!!
شما اگر در صدق گفتار خود تردید ندارید بهتر نیست به قول خودتان به تهذیب نفس خودتان بپردازید و بعد دیگران را موعظه کنید و به مناظره و جدال فرا خوانید ؟!!
من به همین مقدار پاسخ بسنده می کنم و اصلا قصد چنین کاری را نداشتم ولی دیدم رگ گردنتان بسیار متورم شده و دیگران هم ممکن است خدای ناکرده اشتباه فکر کنند و شما هم خدای ناکرده در توهم خطای خود غرق گردید وظیفه شرعی و اخلاقی خود دانستم تلنگری به شما زده باشم تا اینکه از خواب غفلت بیدار نشوید و دیگران را گناهکار خطاب نکنید و محکوم به پرداخت کفاره هم نکنید و به احترام جدتان سید المرسیلن (ص) که فرمودند : اگر فرزندان من خطای کردند به خاطر من احترام آنها را حفظ کنید ، بیش از این سخن نمی گویم و گرنه پاسخ به سخنان شما مثنوی هفتاد من خواهد شد .
من از همه خوانندگان گرامی و بزرگوار عذرخواهی می کنم به جهت اینکه قصد نداشتم در این وبلاگ به این موضوعات بپردازم ولی چه کنم انحراف برخی راه را بر من بسته است امیدوارم خدواند همه ما را از ورطه هلاکت و خود برتر بینی و تکبرّ و غرور محفوظ بدارد بخصوص کسانی که علم و دانش ناچیزشان آنقدر آنها را متکبر ساخته که با صدای بلند خود را علامه دهر می نامند انشاالله خدا آنها را از جهل و تکبر نجات دهد .


۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

انسان در دیدگاه ملاصدرا ارباب فلسفه اشراق

«مساله شناخت انسان و این‌که انسان چیست، عنصر حیات‌ کدام است و اساسا حیات چه مسیری را طی می‌کند؟» از مهم‌ترین مسائل فلسفه و عرفان در طول تاریخ بوده‌اند و تحقیقات و موشکافی‌های ثمربخشی در این باره به ویژه از حیث وجودشناسی صورت‌ گرفته اس. در میان مجموع کائنات، انسان تنها موجودی است که اندیشمندان، فلاسفه و عرفا توجه ویژه‌ای به شناخت ابعاد وجودی او داشته و روح انسان را از جهت ذات، صفات و افعال، مظهر تجلی خاوند خوانده‌اند تا آنجا که شناخت و معرفت نفس انسان مقدم بر معرفت ربّ و یکی از راه‌های شناخت خداوند قرار داده شده است. 

در بین فیلسوفان مسلمان، صدرالمتالهین با ایجاد تلفیق بین انسان‌شناسی فلسفی، عرفانی و دینی، معرفتی خاص از انسان ارائه می‌دهد که ارتباط محکم  با خداشناسی و جهان‌شناسی او دارد و بر این اساس تصویر خاصی از حقیقت انسان و جایگاه او در نظام هستی ارائه می‌دهد

از آنجا که ملاصدرا حرکت جوهری را اثبات می‌کند ـ‌که اشتدادی نیز هست‌ـ به وجود حرکت همیشگی و دائمی در انسان قائل می‌شود و در مقام عظمت انسان همین بس، که در این سیر تکاملی حد و مرزی وجود ندارد، در حالی که همه موجودات حد و مرز مخصوص خود را دارند بطوری‌که از آن حد نمی‌توانند تجاوز کنند، هرموجودی دارای مرتبه‌ای است که آن مرتبه برای وی ثابت است؛ جماد در جماد بودن، فرشته در فرشته بودن و... همواره ثابتند و این تنها انسان است که در مالاتی که می‌تواند به دست آورد حد یقفی ندارد و مراتب وجودی وی میان قوه و فعل قرار دارد.  

 انسان در فلسفه صدرایی طراز عالم خلقت است و مثال پروردگار خویش در قوس صعود بر بال ملائک می‌نشیند و به ولایت تام الهی می‌رسد و خلیفة‌الله می‌شود؛ به‌گفته صدرالمتالهین، انسان موجودی است که حقایق عالم بالا و پایین در او جمع شده و پایی در عالم طبیعت و سری در ماوراء داشته و حد تلاقی دو قوس صعود و نزول است؛ در قوس نزول در طی چند مرحله از نزد ذات آمده و در قوس صعود نیز با طی چندین مرحله تا لقاء‌الله پیش می‌رود.

در انسان‌شناسی ملاصدرا، انسان میوه درخت وجود است یعنی سرسر عالم وجود برای او و به خاطر او آفریده شده است، از این‌رو هرکس نفس خود را بشناسد عالم را شناخته است؛ انسان با شناخت روح خود، عالم روحانی و بقای آن عالم و با شناخت جسم خود عالم جسمانی و نابودی آن را خواهد شناخت. 

انسان با ویژگی عقل و علم به عنوان برترین موجود عالم، می‌تواند جامع جمیع کمالات مراتب هستی شود؛ بر این اساس انسان کامل همان وجود فعلیت یافته‌ای است که در مقام جمعی دارای همه کمالات مراتب هستی شده و خلیفة‌الله می‌شود. ملاصدرا حتی تشکیل حکومت را از آن جهت ضروری می‌داند که امکان عبادت انسان را به درگاه خداوند فراهم می‌آورد؛ از این‌رو دنیا برای انسان و از دید وی هدف نیست، اما از باب مقدمه و راه آخرت اصالت دارد. انسان حاملِ اسماء و مستعد خلافت الهی، اعجوبه‌ای است که هرچه در شناخت او تعمیق ‌شود، به فراخی وسعت این معرفت، بیشتر آگاه می‌شویم. از طرفی میزان جایگاه هرفردی بستگی به شناخت او از خویش و بتبع آن از خالق دار بر این اساس با آگاهی از احوالات نفس می‌توان مسیر خود را برای رسیدن به سعادت و کمال هموارکرده و به آن‌چه که بخاطر آن خلق‌ شده‌ایم، رسید.

اهتمام به پرورش روح، صرف‌نظر از تنبلی و تن‌پروری ـ‌که نتیجه شناخت درست انسان است‌ـ بدوان آگاهی از مسائل نفس و پیچیدگی‌های آن امری دشوار به نظر می‌رسد، زیرا هرگونه تغییر، تهذیب و تزکیه نفس، فرع معرفت اوست، پس انسان، حقیقت اسرارآمیز و پر رمز و رازی است که با شناخت او، روزنه‌ از قلمرو بی‌کران خداشناسی فرا روی ما قرار می‌گیرد.

از نظر صدرا ـ‌‌انسان که اشرف مخلوقات است‌ـ بواسطه اصل حقیقی‌اش دارای کمال خاصی است که در این مقام هیچ سبقت‌گیرنده‌ای نمی‌تواند بر او پیشی بگیرد و آن کمال، رهایی از مادیات و پیوستن به معقولات و قرب به حق تعالی است؛ او نه تنها نفس انسانی را به مقام ارجمند تجرد رسانیده؛ بلکه  را در مقام رفیع‌تر «فوق تجرد» یعنی مقام نامتناهی بودن جای داده و به عبارت دقیق‌تر او بر آن شد که انسان مقام معلوم و مشخصی ندارد و پایان‌ناپذیر است. از نظر وی، معرفت نفس انسانی، بهترین روش برای نیل به غایت خلقت انسان است و باید از طریق آن به حکمت الهی راه یافت. ملاصدرا بالاترین مرتبه در شناخت خداوند را شناخت نفس می‌داند؛ از نظر ملاصدرا هویت و حقیقت انسان، نفسش را می‌سازد و از آنجا که شناخت نفس او از پیچیدگی و سختی خاص برخوردار است، شناخت انسان و جنبه‌های وجودی او نیز کا دشوار و پر زحمت به نظر می‌رسد.


۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

بوی بهار می آید

زمستان با همه خوبی ها و بدی هایش لباس سفید خود را کم کم از تن در آورده و بهار با لباس سبز و پر از نقش و نگار شکفتن غنچه ها و گل ها ، صدای قدم هایش کم کم به گوش می رسد و نوید آمدنش را می دهد .
نوروز در کانادا برای اولین بار برای من خیلی سرد و بی روح است چرا که آن اشتیاق و خانه تکانی ها و خرید های شب عید و حال و هوای ایران در این سر دنیا کم رنگ تر است هرچند هموطنان با همین بضاعت خودشان سعی کرده اند آداب و رسوم خود را ولو با انداختن سفره هفت سین و دید و بازید ها و برنامه هایی جذاب و شاد این عید و این فرهنگ اصیل ما ایرانیان را به سایر اقوام و فرهنگ های گوناگونی که در کانادا زندگی می کنند معرفی کنند ، ولی عید نوروز در ایران شور واشتیاق خاصی دارد که هوا و خاک هیچ جایی دیگر نمی تواند آنرا به ما ایرانیان هدیه دهد .

حال آنکه انسان از تقدیر خودش ناگزیر است ولی با این وجود نوروز ، نوروز است در هر جایی از این کره خاکی باشیم .
نوروز ، روز زوددن غبار کینه ها و دشمنی ها از دل است و روز شاد باش گویی و دید و بازید است و سپردن همه غم ها و تاریکی ها و سیاهی ها به اسفند و دل سپردن به فروردین شادی و امید آفرین و پر از مهر صفا و صمیمیت و مهربانی و از همه مهم تر هم زبانی کردن با یکدیگر است بخصوص ایرانیان مقیم خارج کشور که در این دیار غربت بیش از پیش به هم زبانی و مهربانی با یکدیگر نیازمند هستند.
امّا مومنان و هم وطنان عزیز از این رهگذر بهره جسته و شادی ها را با هم تقسیم کرده و با قلبی پاک به شکرانه این روز خدا بپردازیم .
نوروز در دین مبین اسلام جایگاه ویژه ای داشته و امامان معصوم (ع) نیز این روز را عید می دانستند و به شکرانه این عید اعمال خاص این روز را انجام می دادند آنجا که درباره عید نوروز، معلّی بن خنیس از امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود:
اِذَا کانَ یَومَ النِّیْرُوزِ فَاغْتَسِل وَألْبِسْ أنْظَفَ ثِیابِکَ وَ تَطَیَّبْ بِأَطْیَبِ طیبک وَ تَکُونَ ذلِکَ الْیَومَ صائِما(1)

زمانی که نوروز فرا رسید ، غسل کن ، و بهترین و پاکیزه ترین لباس هایت را بپوش و  با عطر خود را معطر کن و در این روز روزه دار .
و یا در جایی دیگر می فرمایند :
النیروز من اعیاد الفارس و من الیوم الله (2)
نوروز از اعیاد ایرانیان است و این روز ، روز خداست .
و روایات بسیاری در این باب از ائمه اطهار (ع) به ما رسیده است که ما به ذکر همین دو حدیث در باره اهمیت و جایگاه عید نوروز به دلیل مطوّل شدن مطلب بسنده می کنیم .
و به قول امیرکلام حضرت علی (علیه السلام ) که فرمودند :
لیست العید لمن لبس الجدید بل العید لمن امن من الوعید(2)
عید برای کسی نیست که لباس نو پوشیده ، بلکه برای کسی است که از عذاب قیامت در امان است. 
بنابراین حدیث شریف : عید واقعی این نیست که ما صرف خریدن و پوشیدن لباس نو و یا عوض کردن لوازم خانه عید را به جشن بنشینیم بلکه همانطوری که تن انسان و خانه انسان نیاز به زودن گرد و غبار سال گذشته را دارد و نیاز به لباس نو ، لذا روح انسان هم نیاز به لباس نو و خانه تکانی دارد و به قول امیر المومنین علی (ع) با این خانه تکانی دل باید لباس تقوا را که خدای ناکرده در سال گذشته به انواع گناه ها و حسد ها و کینه ها و... آلوده شده پاک کنم و از گناهان خود توبه کنیم تا از عذاب قیامت در امان باشیم و به تعبیر دیگر سعی کنیم با گناه نکردن و تزکیه نفس این عید الهی و باستانی را تبدیل کنیم به فرصتی برای تفکر و اندیشیدن به خود و خدای خود ( انشاالله )
من این عید الهی و باستانی را پیشاپیش خدمت همه هم وطنان عزیز چه آنهایی که داخل ایران هستند و چه در آنهایی که خارج از کشور هستند بخصوص هم وطنان عزیز مقیم شهر ونکوور تبریک عرض می کنم و آرزوی بهترین ها را برایشان دارم و امیدورام سال جدید سالی پر از نشاط و سلامتی و موفقیت روز افزون هم وطنان عزیزم باشد با هر دینی و با هر مذهبی و با هر دیدگاهی که هستند برای من قابل احترام هستند.
و در پایان از همه عزیزان خواستارم که اموات و گذشتگان پدران و مادرانی که سال های گذشته در جمع ما بودند ولی الان اسیر خاک شده اند را در این روزها فراموش نکنیم و باذکر فاتحه ای (مسلمانان) و یا خواندن دعایی (ادیان دیگر ) و یا با روشن کردن شمعی یاد و خاطر آنها را زنده نگه داریم .
نوروزتان پیروز 
هر روزتان نوروز 
یا زهرا(س)


__________________
1- بحار الانوار ج 40 ص 231
2- میزان الحکمه ج 6 باب نوروز



۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

رستم این روزهای ما

عجب دنیایی داریم ما انسانها ، دنیای پر از رمز و راز یست . انسان گاه چیزهایی می بیند که برایش بسیار درد ناک است و درد ناک از آن انسانهایی هستند که بدون آنکه بایندیشند و دانایی را سرلوحه خود قرار دهند اندیشیدن را به دیگری می سپارند و خود دوست دارند دیگران بیاندیشند و برای آنان توضیح دهند که چه چیز را اندیشده اند .
اندیشه کردن یا همان تفکر کردن در اسلام از هر چیزی بالاتر است آنجا که امیر المومنین علی (ع) می فرماید : یک ساعت تفکر کردن ثوابش بیشتر از هفتاد سال عبادت کردن است (1).
من وقتی به جایی دعوت می شوم و یا خود به آنجا می روم به محیط پیرامون خود بسیار دقت می کنم . دیشب جایی برای پنج شنبه آخر هفته سال رفته بودم و چند هفته قبل نیز به آنجا رفته بودم به ساعتم نگاه کردم دیدم وقت اذان مغرب است امّا کسی نماز اوّل وقت نمی خواند و حتی صدای اذان به گوش نمی رسد نماز اوّل وقتی که حتی سیدالمرسلین (ص) در جنگ ها و غزوات خود به تاخیر نمی انداخت و امام حسین (ع) در روز عاشورا در آن کار و زار آنرا به تاخیر نیانداخت چه راحت در جایی که اسم مسجد بر روی آن نهاده شده است به تاخیر می افتد و جالب تر آنکه وقتی سجاده نواری سبز رنگ را که برای مشخص شدن صفوف نماز جماعت انداخته بودند بر روی آن نوشته بود "هیچ وقت نماز اول وقت را به تاخیر مینداز . امام رضا (ع) "

و جالب تر آنکه از لحاظ علم روانشناسی کلمات و جملات متضاد با رفتار تاثیر شگرفی بر اعتقاد انسان می گذارد یعنی من که خود نماز را اوّل وقت نمی خوانم وقتی در صف نماز جماعت قرار می گیرم و چشمم به این حدیث می افتد ناخودآگاه این سئوال به ذهنم متبادر می شود که :
چرا ما نماز جماعت را اوّل وقت نمی خوانیم ؟
به خود می گوییم حالا اینقدر هم اهیمت ندارد اگر داشت که مسئولین و امام جماعت حتما به آن اشاره میکرد و یا ...
و عجیب تر از این هم اینکه کسی که به عنوان واعظ و یا سخنران دعوت شده خود نیز در نماز جماعت شرکت نمی کند و یکی مسلمّات دین را به آن عامل نیست و دیگران را به آنچه که خود اعتقاد دارد ولی به آن عمل نمی کند دعوت می کند و داعیه دینداری و خود را مشرّح دین و قرآن می داند .
من خودم یک روحانی هستم هیچ وقت کسی را به عملی دعوت نکرده ام مگر اینکه خودم به آن ایمان داشته باشم و به آن عمل کرده باشم چرا که کسی در مقام سخنوری یا مشرّح دین مبین می داند خود باید عامل به احکام قطعی الصدور و سنت سید المرسیلن (ص) و ائمه اطهار (ع) بداند .
در تهران که امام جماعت مسجدی بودم یک دهه ماه رمضان یکی از سال ها سیّدی بزرگوار از روحانیون را دعوت کردم برای مسجدی ها منبر برود بنا بود ساعت 9 شب ایشان سخنرانی خودشان را آغاز کنند و روز اوّل 10 دقیقه مانده بود ببه نه شب آمد و رفت منبر و بعد از منبر آمد در دفتر مسجد گفتم : سیّد شما که مسجد نداری آیا امام جماعت جایی هستی ؟
گفت : نه ، من منبری هستم و جایی پیش نماز نیستم .
گفتم : خدا وکیلی چند تا منبر تو این چند ساله رفتی و مردم را دعوت کردی به نماز جماعت و نماز اوّل وقت ؟
گفت : خیلی .
گفتم : از خانه شما تا مسجد ما پیاده چند دقیقه راه است ؟
گفت : حدود 10 دقیقه
گفتم : چرا نماز جماعت شرکت نمی کنی ؟
گفت : ما منبری ها عادت نداریم قبل و بعد از منبر زیاد بنشینیم چونکه مردم فکر می کنند ما بیکار هستیم و فقط همین این جا را داریم برای همین بلافاصله بعد از منبر می رویم .
گفتم : همین کارهای شما اسلام را به این جا کشانده ، خودتون آنچه را که می گوئید عمل نمی کنید و خلاصه گفتم دیگه از فردا شب مسجد نیاد .
شاید بعضی ها فکر کنند که من به خاطر اینکه این آقا پشت سر من نماز نمی خوانده گفتم نیایید ولی من همیشه یک اصلی برای خودم قائل بودم و آن اینکه اگر سیّدی از اولاد سیّد المرسلین (ص) و اهل بیتش مسجدم می آمد اگر مسافر نبود محال بود بر سجاده  امامت بنشینم و احترام خاصی به آنها قائل بودم و یا اینکه شیخی که سنش از من بیشتر بود با آنها نیز همین کار را می کردم .
بعد از آن ماجرا فکر می کردم در ایران این رسم وجود دارد و حال آنکه دیشب به وضوح دریافتم که اکثر سخنرانان اسلامی به این خصیصه دچار شده اند و شانی را برای خود قائل هستند که در اسلام چنین شانی برای احدی در نظر گرفته نشده است که به خاطر حرف مردم از عمل به مسلمات دین خودداری کنند .
اگر عمل خالص برای رضای خدا باشد حالا دیگران هر چه دوست دارند بگویند نه اگر عمل خدای ناکرده برای ریا و شان قائل شدن برای خود شخص باشد خدا ان شاالله آنها را هدایت کند .
چند وقت پیش داشتم یکی از کتابهای راجع به آخر الزمان را می خواندم دیدم نوشته در آخر الزمان کسانی که اهل علم و دیانت نیستند خود را قیّم دین می دانند در حالی که علماء را تخطئه می کنند .
علم را باید از سرچشمه علم آموخت و در مذهب شیعه همواره این علمای دین و مرجعیت و روحانیت بوده است که حفظ کرده است و سختی ها و مشقت ها و خونهای خود را چون شهید اوّل و شهید ثانی و... داده اند تا احکام و روایات و اصل و ارکان مذهب به دست ما برسد و جفاست که امروز گوش به سخنان کسانی داد که چه با لباس روحانیت و چه بی لباس روحانیت که خود عامل به انجام عمل نیستند .
حجت بر ما واضح و روشن و مبرهن است و تمام ، هرکس خود پاسخگوی اعمال خود است .
و جالب تر اینکه کسی اعتراضی ندارد خب چه می شود کرد .
نقل است وقتی عبدالله خان ازبک ، خراسان را فتح نمود سر قبر رستم آمد و این بیت را خواند :

سر از خاک بردار و ایران ببین                     به کام دلیران توران زمین 
وزیر او گفت : رستم جوابی دارد اگر مرخص باشم عرض کنم ، گفت : بگو .گفت :

چه بیشه تهی ماند از نرّه شیر                     شغالان به بیشه درآید دلیر 

یا :
چه بیشه ز شیران تهی یافتند                    سگان فرصت روبهی یافتند .
و متاسفانه حکایت امروز ما این است اگر شیران ما زنده بودند چنین بالای بر سر مذهب ما نمی آمد . ( الله اعلم )

_______________
غررالحکم ( ص : 214 )

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

داستان گل یاس ما


السلام علیک یا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها )


تقدیم به گل پهلو شکسته علی (ع)


دل نوشته : الاحقر مجید رسولی 

او ریحانه بود و بوی عطر یاسش در تمام کوچه های عاشقی در همه زمانها می پیچید ولی بوی تعفن دنیا طلبان و حرام خوران آزارش می داد وقتی که می خواستند با آتش زدن در خانه یاس عالم ، دودی برپا کنند که بوی عطر یاس عالم گیر نشود .


گل ما نگاهی می کرد به باغبان تفسیرش به یک جمله این بود "  که گل همیشه عاشق باغبان است " ولی باغبان سر به زیر داشت و دلی پر خون .
تیغ خصم دون پایه دید که نمی تواند گل ما را بچیند به غلامش گفت : " آتش بیار باغ را بسوزانیم " در باغ نیم سوز شد گل ما هنوز ایستاده بود .
خصم دون گفت پشت در شاخه گلی ایستاده باید لگد بر در بزنیم تا شاخه و ساقه باهم بشکنند تا گلی دیگر در این باغ نماند .


گل ما غنچه ای در بر داشت که هنوز نشکفته بود دیگر از شکسته شدن ساقه اش تاب ایستاده ماندن بر پیکر خود نداشت تا بین در و دیوار بر زمین افتاد گویی عرش خدا بر زمین افتاد مسمار در، سینه  گل ما را شکافته بود گل ما  به یکباره دید  سرخ است سرخ ، به رنگ عاشقی بیاد غنچه اش افتاد دید غنچه را هم پرپر کرده اند .
گل ما از درد به خود می پیچید می خواست فریاد بزند ولی پهلوی گل خرد شده بود و از شدت درد نفسش در سینه حبس شده بود به یاد پدرش افتاد باغبان این عالم هستی بود و بلند فریاد زد یا " یا ابتا ای پدر ببین با گل تو چه کردند " نگاهی به باغبان خانه کرد ولی افسوس که باغبان را دستش بسته بودند و کشان کشان شمشیر بر سر می بردند به قربانگاه مصحلت اندیشی قومی خونخوار که مردانش دیو بودند و زنانش دد.
گل ما که خمیده بود و ساقه شکسته ، تـــاب نیاورد خزان خزان و برگ ریزان به دنبال باغبان می رفت و فریاد می زد " باغبانم را نبرید ".
خصم دون که خشمگین از عاشقی گل ساقه شکسته و باغبان دست بسته شده بود دستش را بالا برد چنان به صورت گل زد که صورت گل ما نیلی شد و بر زمین افتاد.





گل ما که به هوش آمد دیگر آن گل نو بهار هیجده ساله نبود فقط ریشه ای در خاک داشت و هر روز پژمرده تر از دیروز می گشت تا آنکه بعد از نود و پنج روز گل ما خشکید و برای همیشه از باغ رفت و این دست روزگار و دست خصم بود که گل ما را چید .


گل ما از خاک روئیده بود ولی او هیچ نشانی از خاک نداشت ، و هیچ نشانی برای ما نگذاشت و غریبانه و در ظلمت شب ، بی ادعا و بی نشان رفت .
شاید برای بی نشانی اش حرف ها داشت ولی همه آنها را با خود به خاک سپرد تا کسی نداند که دیو صفتان با او چه کردند.
او از کسی شکایتی نداشت چونکه از قبل شکایتش را به خدا و پدرش کرده بود .
بی گمان قلب او ابری بود و پر بود از ابرهای بغض آلود که به جرقه ای آنقدر می بارید که جهان را غرق خود می کرد ولی او نبارید تا محشر سوزان را بارانی کند .
او دردی در پهلو داشت به کسی نگفت حتی به باغبانش و هنگام دیدار معشوقش چنان وا نمود می کرد که هیچ بر او نگذشته است .
او در خلوت خود برای غنچه سقط شده اش داغدار بود ولی در منظر باغبان لبخندی بر لب داشت .
باغبان شاخه خشکیده گلش را برداشت و او را به آب پاک غسلش داد و در کفنش کرد غنچه های تازه جوانه زده باغ را صدا زد ، غنچه هایی که گل یاس ما مادر آنها بود ، که بیایید و برای آخرین بار ببوئید بویش و ببینید رویش .
چهار غنچه چنان دویدند و آمدند و تن شکسته و خشکیده گل ما را در آغوش کشیدند که ناگهان در آسمان غوغای بر پا شد که ملائک همه با دیدن این منظره فریاد شیون بلند کردند که فرشته ای از جانب صاحب باغ فریاد زد که ای باغبان آل طاها " غنچه ها را از روی جنازه گل ما بردار که عرش به لرزه درآمد"
باغبان شبانه چهل قبر برای گلش حفر کرد که مبادا خصم دوران گلش را از خاک بیرون آورد و بر جنازه اش اهانت کند و در یکی از آنها گل یاسمان را به زیر خاک کرد تا برای ابد قبر گل ما بی نشان باشد .
گرچه شاخه گل ما را شکستند و پرپرش کردند و بی نشان دفن شد ولی عطر بوی گل ما هنوز از لابه لای دودهای خصم دوران ها به مشام فرزندانش می رسد و عالم را پر کرده و هر کجا که می رویم نام و بوی گل ما آن فضا را معطر کرده و ما هنوز دل سوختگان و عاشقان و محبّان گل یاس خودمانیم  هرچند گل ما یاس بود ولی نامش :

 زهرا بود زهرا بود ...



۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

انسانها


انسان هاي بزرگ درباره ی عقاید سخن مي گويند
انسان هاي متوسط درباره ی وقایع سخن مي گويند
انسان هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

انسان هاي بزرگ درد ديگران را دارند
انسان هاي متوسط درد خودشان را دارند
انسان هاي كوچك بي دردند

انسان هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
انسان هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
انسان هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند

انسان هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
انسان هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
انسان هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

انسان هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
انسان هاي متوسط پرسش هایي مي پرسند كه پاسخ دارد
انسان هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه ی پرسش ها را مي دانند

انسان هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
انسان هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
انسان هاي كوچك مسئله ندارند

انسان هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
انسان هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
انسان هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند
 

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

دل نوشته

هو المحبوب
سلام : من مجید رسولی هستم ، تازه وارد کانادا شدم و اقامت کانادا را دارم . وقتی برای اولین بار وارد ونکوور بزرگ شدم خیلی احساس عجیبی داشتم شهر خیلی خوب و قشنگی هست و دارای مردمان بسیار خوبی ، به طوری که به عنوان یک روحانی که با لباس در شهر تردد می کنم کوچکترین بی احترامی و یا احساس بدی بهم دست نمیده ، خیلی از محله های شهر را گشتم ولی یه چیزی منو خیلی دلگیر کرد و اونهم این بود که تو کل این شهر یه مسجد با گنبد و مناره اسلامی ندیدم همونجا بود که نیت کردم و توسل کردم به حضرت فاطمه زهرا (س) که من به شدّت به ایشون علاقه دارم ، گفتم خانوم فاطمه (س) کمکم کن تا بتونم به آرزوم تو این شهر برسم و اون چیزی نیست جزء ساخت و احداث اون مسجدی که دارای گلدسته و گنبد بزرگ باشه و نیت کردم اسمشو بذاریم « مسجد حبّ الزهرا (س) » البته به لطف مومنین و خیّرین و هم وطن های عزیزم .
ولی بعد از اینکه با چندتا از هم وطن ها آشنا شدم گفتند نمیشه پول میخواد و ایرانی ها اینقدر ندارند که یک پروژه به این بزرگی را راه اندازی کنند ولی یه چیز ته دلم می گفت حتما این اتفاق خواهد افتاد و منو مصممّ می کرد تا اینکه گفتم اوّل از اینترنت و فضای سایبری استفاده کنم و وبلاگ مسجد را راه اندازی کنم تا بعد ، خدا بزرگه .
وقتی با لباس تو خیابون راه می رم بعضی از هموطنان بد جور به من نگاه می کنند و بعضیشون هم می آیند و خوش آمد و احوالپرسی می کنند ، یه عدهّ می گن این آخونده حکومتی است و یه عده می گن نه آخوند معمولی هست ویااینکه چند روز پیش رفته بودم یه فروشگاه یه ایرانی هم وطن به اون یکی دیگه از هم وطنم می گفت : « کی به این آخوند دو زاری ویزا داده اومده کانادا » جوابشونو ندادم آخه اینا هم به قول حاتمی کیا مردم همین گربه هستند (نقشه ایران ) و من همشون را دوست دارم حتی اگه اونا منو دوست نداشته باشند اگه دلشون با فحش دادن به من و مسخره کردن من خوش میشه من باید خیلی آدم نامردی باشم دل خوشی هم وطنم و برادر و خواهرام رو از شون بگیرم .
حرف آخر :
من یک طلبه ام و سرباز امام زمان و دیوانه اهل بیت نه میخوام بهم بگن حجه الاسلام والمسلمین ، نه دکتر و نه القاب دیگه همون اسم کوچیکم را صدا بزنن بیشتر خوشحال می شم نه دنبال نانم و نه دنبال نام اگر خدا بخواهد ، امّا هر کی از هم وطنام مشکلی و یا سئوال شرعی و یا حتی دنبال گوشی می گشت که به درد و دلاشون گوش بده و یا اینکه عقده ای از چیزی داره ایمیل بزنه و من شماره تلفنم را می دم و به من بگن تا خالی شن .
من نه به سیاست کار دارم و نه به کسی وابسته ام و من تنها وابستگیم به خداست و اهل بیت (ع) و شما هم وطنای گلم تو این شهر اگه منو به عنوان یه برادر کوچک قبول کنید . کمکم کنید و دعامم کنید تا در این وبلاگ بتونم دین خودم به حضرت زهرا (س) را ادا کرده باشم .
یا حق
الاحقر شیخ مجید رسولی

سخن اوّل

سلام بر زهرا (س) 
سلام بر دختر پاک رسول خدا (ص) آنکه در نزد خداوند آنقدر عزیز بود که رضای او رضای خدا بود .
سلام بر آن بانویی که آنقدر در محراب عبادت ایستاد که از شدت عبادت پاهایش متورم گشت و سرآمد زاهدان و عابدان بود .
سلام بر مرضیه که هم خدا از او راضی بود و هم او از خدا راضیه بود .
سلام بر زهرا که هر روز سه بار صورتش نورانی می شد برای علی و جلوه نور جمالش کون و مکان را در می نوردیدید و عالم ظلمانی ما را نور افشانی می کرد.
سلام بر محدثه آنکه زنان مدینه را جمع می کرد و برای آنان قرآن می آموخت و از فرشتگان الهی احادیثی را نقل می نمود .
سلام بر ریحانه النبی آنکس که پیامبر (ص) در حقش فرمودند فاطمه پاره تن من است و گل پدر .
سلام بر ام ابیها و مادر سادات .
سلام بر پهلوی شکسته تو ای زهرای اطهر .
اینک پس از گذشت قرنها هنوز صدای مناجات تو در گوش فلک زمزمه می شود و هَمه هَمه ای در قلب دوستدارن تو برپا می کند و هنوز صدای خرد شدن استخوان پهلویت و سقط محسن شش ماهه ات و آن مسمار خونین در ، و رد آن بر روی سینه ات بغض عاشقانت را می شکند و ناخواسته چشم تاب ابری ماندن  در هوای کوی تو را ندارد و شروع می کند به باریدن قطرات اشکِ عاشقی ات ، و اینجاست که عاشق تو پیر و جوان نمی شناسد و مکان و زمان برایش مفهومی ندارد .

 چو آنان که در ایران و عراق و بحرین ...و یا چو ما عاشقان نجابت و عفت و معصومیت تو در این سوی دنیا نام تو را با افتخار بر زبان جاری می کنیم تا صدای هِق هِق گریه هایت و ظلمی که بر تو و دین پدر تو روا داشتند در همه عالم فراگیر شود تا همگان و دشمنانت بدانند هنوز داغ ظلمی که برتو رفته مندرس نگردیده و حبّ زهرا در قلب محبانت شعله ور است و هنوز به سوگ نشسته ایم  و از آموزه های مکتب تو و فرزندانت هر آنچه را که آموخته ایم فریاد بزنیم تا گوش عالم از فریاد ما پر گردد که ما هر که باشیم چه پیر و چه جوان ، چه زن و چه مرد ، چه در وطن و چه دور از وطن ، چه دارا و چه ندار ، و...
همه با هم فریاد خواهیم زد ای سید المرسیلن (ص) ما محبّان زهرای تو هستیم و حبّ زهرای تو را به تمام کائنات و ذخایر عالم معاوضه نخواهیم کرد تا اینکه در حوض کوثر آنگونه که خود گفتی دیده به جمال زهرای تو بشوییم .

هموطنان عزیز و گرامی :
این وبلاگ به عنوان اولین مسجد مجازی شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) در شهر ونکوور می باشد که توسط حقیر غلام الزهرا (س) ، راه اندازی می شود .


به قول شاعر :


تقدیر به یک ناقه نشانیست دو محمل               لیلای حدوث تو و سِلمای قِدم را

حال که تقدیر حقیر و شما را به این سرزمین کشانده بر خود وظیفه دیدم آنچه را که در باب اسلام و اهل بیت (ع) آموخته ام را به عنوان برگ سبزیی وتحفه درویش با شما به اشتراک بگذارم پس بر اساس شریعت اسلام و حبّ اهل بیت (ع) خاصّه وجود نازنین بقیه الله اعظم ( اروحنا روحی فداه ) و مادرش صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) با حضور در این وبلاگ مرا یاری نمائید .
این وبلاگ معطر به نام زهرای اطهر (س) می باشد از دوستان و هم وطنان گرانقدر تقاضا می شود در صورتی که این وبلاگ را انتخاب می نمایند دقت داشته باشند که خدای ناکرده این فضای مقدس و مطهر را با جملات و نظرات ناپسند آلوده نکنند .
ضمنا دوستان اگر سئوالی شرعی و یا هر گونه پیشنهاد و انتقادی داشتند می توانند به ایمیل اینجانب ارسال کنند در اسرع وقت به خواسته ها و سئوالات آنان پاسخ داده خواهد شد .

السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
الاحقر شیخ مجید رسولی
مسجد مجازی حبّ الزهرا (س) شهر ونکوور 



ایمیل :rasouli_majid@hotmail.com