حدیث روز :

پیامبراکرم (ص) می فرمایند:
« من احبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی و من ابغضها فهو فی النار »
هرکسی فاطمه (س) دخترم را دوست بدارد در بهشت با من است و هرکس با او دشمنی ورزد در آتش جهنم است . ( بحارالانوار ج47 ص 116)

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

داستان گل یاس ما


السلام علیک یا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها )


تقدیم به گل پهلو شکسته علی (ع)


دل نوشته : الاحقر مجید رسولی 

او ریحانه بود و بوی عطر یاسش در تمام کوچه های عاشقی در همه زمانها می پیچید ولی بوی تعفن دنیا طلبان و حرام خوران آزارش می داد وقتی که می خواستند با آتش زدن در خانه یاس عالم ، دودی برپا کنند که بوی عطر یاس عالم گیر نشود .


گل ما نگاهی می کرد به باغبان تفسیرش به یک جمله این بود "  که گل همیشه عاشق باغبان است " ولی باغبان سر به زیر داشت و دلی پر خون .
تیغ خصم دون پایه دید که نمی تواند گل ما را بچیند به غلامش گفت : " آتش بیار باغ را بسوزانیم " در باغ نیم سوز شد گل ما هنوز ایستاده بود .
خصم دون گفت پشت در شاخه گلی ایستاده باید لگد بر در بزنیم تا شاخه و ساقه باهم بشکنند تا گلی دیگر در این باغ نماند .


گل ما غنچه ای در بر داشت که هنوز نشکفته بود دیگر از شکسته شدن ساقه اش تاب ایستاده ماندن بر پیکر خود نداشت تا بین در و دیوار بر زمین افتاد گویی عرش خدا بر زمین افتاد مسمار در، سینه  گل ما را شکافته بود گل ما  به یکباره دید  سرخ است سرخ ، به رنگ عاشقی بیاد غنچه اش افتاد دید غنچه را هم پرپر کرده اند .
گل ما از درد به خود می پیچید می خواست فریاد بزند ولی پهلوی گل خرد شده بود و از شدت درد نفسش در سینه حبس شده بود به یاد پدرش افتاد باغبان این عالم هستی بود و بلند فریاد زد یا " یا ابتا ای پدر ببین با گل تو چه کردند " نگاهی به باغبان خانه کرد ولی افسوس که باغبان را دستش بسته بودند و کشان کشان شمشیر بر سر می بردند به قربانگاه مصحلت اندیشی قومی خونخوار که مردانش دیو بودند و زنانش دد.
گل ما که خمیده بود و ساقه شکسته ، تـــاب نیاورد خزان خزان و برگ ریزان به دنبال باغبان می رفت و فریاد می زد " باغبانم را نبرید ".
خصم دون که خشمگین از عاشقی گل ساقه شکسته و باغبان دست بسته شده بود دستش را بالا برد چنان به صورت گل زد که صورت گل ما نیلی شد و بر زمین افتاد.





گل ما که به هوش آمد دیگر آن گل نو بهار هیجده ساله نبود فقط ریشه ای در خاک داشت و هر روز پژمرده تر از دیروز می گشت تا آنکه بعد از نود و پنج روز گل ما خشکید و برای همیشه از باغ رفت و این دست روزگار و دست خصم بود که گل ما را چید .


گل ما از خاک روئیده بود ولی او هیچ نشانی از خاک نداشت ، و هیچ نشانی برای ما نگذاشت و غریبانه و در ظلمت شب ، بی ادعا و بی نشان رفت .
شاید برای بی نشانی اش حرف ها داشت ولی همه آنها را با خود به خاک سپرد تا کسی نداند که دیو صفتان با او چه کردند.
او از کسی شکایتی نداشت چونکه از قبل شکایتش را به خدا و پدرش کرده بود .
بی گمان قلب او ابری بود و پر بود از ابرهای بغض آلود که به جرقه ای آنقدر می بارید که جهان را غرق خود می کرد ولی او نبارید تا محشر سوزان را بارانی کند .
او دردی در پهلو داشت به کسی نگفت حتی به باغبانش و هنگام دیدار معشوقش چنان وا نمود می کرد که هیچ بر او نگذشته است .
او در خلوت خود برای غنچه سقط شده اش داغدار بود ولی در منظر باغبان لبخندی بر لب داشت .
باغبان شاخه خشکیده گلش را برداشت و او را به آب پاک غسلش داد و در کفنش کرد غنچه های تازه جوانه زده باغ را صدا زد ، غنچه هایی که گل یاس ما مادر آنها بود ، که بیایید و برای آخرین بار ببوئید بویش و ببینید رویش .
چهار غنچه چنان دویدند و آمدند و تن شکسته و خشکیده گل ما را در آغوش کشیدند که ناگهان در آسمان غوغای بر پا شد که ملائک همه با دیدن این منظره فریاد شیون بلند کردند که فرشته ای از جانب صاحب باغ فریاد زد که ای باغبان آل طاها " غنچه ها را از روی جنازه گل ما بردار که عرش به لرزه درآمد"
باغبان شبانه چهل قبر برای گلش حفر کرد که مبادا خصم دوران گلش را از خاک بیرون آورد و بر جنازه اش اهانت کند و در یکی از آنها گل یاسمان را به زیر خاک کرد تا برای ابد قبر گل ما بی نشان باشد .
گرچه شاخه گل ما را شکستند و پرپرش کردند و بی نشان دفن شد ولی عطر بوی گل ما هنوز از لابه لای دودهای خصم دوران ها به مشام فرزندانش می رسد و عالم را پر کرده و هر کجا که می رویم نام و بوی گل ما آن فضا را معطر کرده و ما هنوز دل سوختگان و عاشقان و محبّان گل یاس خودمانیم  هرچند گل ما یاس بود ولی نامش :

 زهرا بود زهرا بود ...



هیچ نظری موجود نیست: