حدیث روز :

پیامبراکرم (ص) می فرمایند:
« من احبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی و من ابغضها فهو فی النار »
هرکسی فاطمه (س) دخترم را دوست بدارد در بهشت با من است و هرکس با او دشمنی ورزد در آتش جهنم است . ( بحارالانوار ج47 ص 116)

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

سنگ وشیشه

آخوندی هم درد سرهای خودش را دارد واقعا برای خودش عالمی دارد و کسی که روحانی نباشد و لباس تنش نباشد به هیچ وجه خوبی های و سختی های این لباس را لمس نخواهد کرد بنابراین فقط بعضی از اتفاقاتی را که برای خودم در این لباس می افتد را می نویسم شاید من جزء معدود آخوندهایی باشم که خاطرات روزانه خود را می نویسند و اتفاقاتی را که گاه بسیار جذاب و شیرین و گاه تلخ است را به روی کاغذ می آورم شاید هم روزی آنها را چاپ کنم چرا که بسیار پرهیجان و جالب است و گاهی هم برخی از آنها را در این وبلاگ می نویسم تا مخاطبان عزیز کمی با زندگی من و شرایطش آشنا شوند بخصوص یک روحانی که در خارج از کشور زندگی می کند اتفاقات بسیار جالب توجه است .
چند روز پیش داشتم با لباس روحانیت می رفتم برنابی یک قرار کاری با یک نفر از دوستان داشتم خب از آنجائکه من در اینجا هنوز ماشین شخصی ندارم مجبور شدم با سی باس و اتوبوس بروم .
رفتم ایستگاه سی باس نورت ونکوور یه بلیط 3.75 دلاری خریدم و از گیت رد شدم و منتظر موندم تا اتوبوس دریایی بیاید خب از اونجا که در اینجا زمان اومدن سی باس روی تابلو ساعت الکترونیکی نشون میدن نگاه کردم دیدم هنوز 9 دقیقه مونده تا برسه .
مشغول اینترنت بازی با گوشیم بودم و داشتم سایت های خبری رو شخم می زدم و سرم هم به کار خودم بود و هیچ توجهی هم به کسی نمی کردم توی همین حال و هوا بودم دیدم دوتا پای لخت جلوی چشمای من ظاهر شدند ( استغفرالله ) چی میشه کرد تابستانه و هوا گرم و اینجا هم که ماشاالله رعایت ما جوانها را نمی کنند به قول معروف بلاد کفره آقا.
خلاصه یکدفعه دیدم صاحب این پاها که دامن خیلی کوتاه پوشیده  سلام فارسی کرد و گفت : سلام حاج آقا 
گفتم : سلام علیکم 
گفت : حاج آقا می تونم وقتتون را بگیرم چند تا سئوال داشتم بپرسم ؟
( توی دلم گفتم الان میخواد شروع کنه فحش دادن و یا گلایه کردن از حکومت و فحش دادن و تیکه انداختن )
گفتم : بفرمائید ؟ من در خدمت هستم امرتون ( البته کمی با غضب و خیلی جدی این جمله رو گفتم )
گفت : حاج آقا من دنبال نزدیک 15 سال هست اومدم اینجا و بچه بودم که با خانواده ام اومدیم این شهر ولی خیلی دوست دارم بتونم قرآن بخونم چون عربی و فارسی رو خوب بلد نیستم یعنی حرف زدن فارسی رو خوب بلدم ولی نمی تونم خوب بخونم و بنویسم چیکار باید بکنم ؟ کجا باید برم که خوب قرآن رو بلد شم و...
گفتم : والا ، من تازه اومدم این شهر زیاد آشنایی ندارم شما می تونید برید مراکز اسلامی که در این شهر هستند از اینترنت پیدا کنید تماس بگیرید اونها هم امکانات دارن و هم می تونن بهتر شما رو کمک کنن .
گفت : حاج آقا شما خودتون نمی تونید ؟
گفتم : نه خیر ، من نمی تونم مشغله دارم نمی تونم .
خلاصه ماشاالله این خانوم تا سی باس بیاد منو به توپ سئوال بسته بود حالا چند تا هم ایرانی اون طرف تو سالن وایستاده بودن و هی به ما نگاه می کردن و پچ پچ می کردن و می خندیدن .
البته من می دونستم الان اونا چی فکر می کنن حتما به خودشون می گفتن بله ، حاج آقا داره ....
سی باس که اومد سوار شدیم دیدم این خانوم پشت سر من اومد و دقیقا کنار من نشست و دوباره سئوال هاشو شروع کرد هرچی من طفره می رفتم اون یه جوری دیگه وارد می شد .
مثلا یکی از سئوالی هایی که داشت می پرسید راجع به صیغه بود و می گفت : حاج آقا نظر شما راجع به صیغه چیه ؟ واقعا در اسلام هست چنین چیزی و...
گفتم : در اسلام هست ولی شرایطش خیلی سخته عملا نمیشه اجراش کرد و...
و اون هم مدام می پرسید چرا ؟ چه شرایطی داره و از این حرف ها .
منم که سرم رو انداخته بودم پایین و بهش نگاه نمی کردم و کلی هم خجالت می کشیدم طوری که از خجالت سرخ شده بودم چون با خود فکر می کردم الان این ایرانی های توی سی باس فکر می کنن من با این خانوم سر وسری دارم .
سئوالات همین جوری ادامه داشت و من ساده فکر می کردم واقعا سئوال شرعی داره امّا یک آن متوجه شدم بله ، این خانوم از اون خانوم های هفت خط روزگاره چرا ، دلیل دارم صبر کنید :
یک دفعه گفت : حاج آقا شما چقدر خوبید !! رنگ چشماتون هم خیلی قشنگه !!! شما زن نمی خواید !!!
من هم با عصبانیت گفتم : نه خیر خانم من خیال شما رو راحت کنم نه زن دارم و نه زن میخوام عهد کردم مجرد زندگی کنم . بفرمائید خانم بفرمائید .
گفت : حالا چرا اینقدر ناراحت می شید ، آدم هم اینقدر بد اخلاق ، من شینده بودم آخوندها اهل حال هستند و..
گفتم : خانوم شما اشتباه شنیدید به بوی کباب اومدید ولی غافل از اینکه خر داغ می کنن.
گفت : این یعنی چی ؟
گفتم برو از بزرگترات بپرس بهت می گن .
خلاصه رسیدیم اون ور آب و دان تان از پله ها که می رفتیم بالا هی از پشت صدا می زد حاج آقا یه کم صبر کنید کارتون دارم من هم اعتنایی نمی کردم و راه خودم رو ادامه می دادم . 
خودشو بمن رسوند و یک دفعه لپ منو تو اون همه جمعیت کشید و گفت : ببین من از تو خوشم اومده دوست دارم باهات دوست شم و از این حرف ها .
گفتم : شما به چه حقی دست به من زدید ؟ برو خانوم مزاحم نشو مجبور میشم به پلیس زنگ بزنم .
گفت : زنگ بزنم مگه چی کار کردم دوست دارم باهات دوست بشم تو با منو صیغه کنی .
گفتم : ببین خانوم محترم 
گفت : اسمم دارم ( اسم مستعار را می نویسم و تصادفی ایست و تخیلی ) بگو شینو .
خدایا عجب گیری افتادیم 
گفتم : خانوم آخه کجای من و شما بهم میخوره شما یه خانوم جوان مینی جوب من یک آخوند ، نه خدایش ما بهم چه سنخیتی داریم .
گفت : قشنگیش همینه ، آرزو داشتم زن یه آخوند بشم و...
خلاصه کلی منو اصرار می کرد بیا بریم یه قهوه باهم بخوریم و بیشتر باهم آشنا بشیم و خیلی اصرار می کرد که شماره تلفن منو بگیره ولی من بهش ندادم و آخرش گفت کاری نداره من سریع شمارت رو پیدا می کنم مگه چند تا آخوند تو این شهر هستن و از این حرف ها ...
با هزار بدبختی از دستش راحت شدم و رفتم به کار رسیدم ولی بالاخره کارشو کرده و شماره منو گیر آورده من هم موندم با این خانوم چه رفتاری باید بکنم . حالا اگر دوستان نظری دارن بگن و خودشنو جای من بگذارن .
سئوال :
فکر می کنید یک روحانی عقلا ، عرفا و اخلاقا و شرعا چه رفتاری باید با این خانوم داشته باشه ؟ شما قضاوت کنید و تصمیم بگیرید ؟
منتظر نظراتتان هستم 


۵ نظر:

ناشناس گفت...

halale haji,
noshe joonet
bezan bar badan, khoda horisho ferestade zamin vasat

ناشناس گفت...

I personally make fun on all Akhoonds either in Iran or in Canada, this is the best entertainment and make me relax besides that I am wondering how Canadian government let you come Canada, lots of educated people are still on the waiting list to come Canada but now you are in Canada so looking for what??

از تبار فامرین گفت...

دوست عزیز اینکه ما چگونه آمده ایم به خودمان مربوط است مگر من از شما می پرسم شما چگونه آمده اید یا کانادا ارث پدری شماست که تعیین و تکلیف می کنید

ناشناس گفت...

haji be ghol dosteman halale halale halesho bebar che farghi mikonad hameh ma irani hastim dige

Unknown گفت...

سلام و امید که خوب باشید به نظرم رسید که بگم تو این شرایط میشه گفت که در بازی تنیس تا وقتی که من بازی نکنم طرف من هر کاری بکنه نمیتونه ادامه بده و در این موارد چیزی به عنوان توضیح و استدلای یا روشن کردن وجود کمرنگی دارد مگر اینکه به قول دوستان بالا بخواهید رابطه حلال و خدا پسندانه صیغه رو برقرار کنید.. معمولا قلاب نشدن و تسلیم کامل بهتره به نظر من
یا حق