حدیث روز :

پیامبراکرم (ص) می فرمایند:
« من احبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی و من ابغضها فهو فی النار »
هرکسی فاطمه (س) دخترم را دوست بدارد در بهشت با من است و هرکس با او دشمنی ورزد در آتش جهنم است . ( بحارالانوار ج47 ص 116)

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

مرگ در ونکوور در پنج سکانس

سکانس اوّل :
جنازه توسط ماشین مخصوص حمل اجساد به گورستان آورده شده است ، بستگان و دوستان و آشنایان متوفی بدون اینکه دغدغه ای داشته باشند در کنار ماشین میت ایستاده اند . خبری از گریه و اشک و آه و زاری به سبک ایران نیست ، و گاه خنده های آزار دهنده از طرف برخی از شرکت کنندگان در مراسم تدفین ، فضاء را بیشتر شبیه به جشن جلوه می دهد تا اینکه مراسم تدفین .
یکی دونفر از پیرمردها و یک مرد مذهبی لباس سیاه برتن کرده اند بقیه با کت و شلوار اتو کشیده و پیراهن سفید و با کروات بسان یک نخست وزیر یک کشور در مراسم های استقبال و بدرقه ایستاده اند و آثاری از اندوه از دست دادن عزیزترین کسانشان در صورتشان نمایان نیست .
باران نم نم می بارد و چترهای عمدتا رنگی و سیاه شاید به تعداد انگشتان دست بر سر حضار در گورستان مانع از برخورد قطرات باران بر آن لباس های اتو کشیده و مارک دار برند های چند هزار دلاری می شود .

سکانس دوّم :
با درخواست من تابوت از ماشین حمل جنازه بیرون آورده می شود و بر دوش شرکت کنندگان قرار داده می شود امّا از دست بر قضا این بار آقایان کت شلوار پوش کروات زده ناگهان زیر تابوت می روند تا دستی بر تابوت رسانده باشند ولی ناگهان یک خانوم بسیار شیک پوش به یکی از کت شلوار پوش های کروات زده می گوید : " مواظب باش کتت کثیف نشود " و جواب می شنود " نه حواسم هست ".
تابوت از ماشین مخصوص تا قبر که حدود پنجاه متر بیشتر نیست ، سه بار زمین گذاشته می شود . وقتی تابوت حرکت می کند یکی از حضار که از دوستان من بود جملات مخصوص تشییع جنازه را بلند می خواند ولی آقایان و خانم های متمدن اهمیتی برای این ذکرها قائل نبودند و شاید هم زیرلب نجوا می کردند الله اعلم.

سکانس سوم :
تابوت رو به قبله گذاشته شده و من می روم دعای آنرا می خوانم و قبل از آنکه جنازه داخل قبر گذاشته شود بار دیگر کفن میت را باز می کنیم تا فرزندان و بستگان برای آخرین بار صورت آن مرحوم را ببینند وقتی کفن را باز کردیم صورت خفته آرام مردیکه برای همیشه شربت مرگ را بر سر کشیده بود نمایان می شود اقوام و آشنایان می بینند ولی شاید چه ارزشی داشته باشد دیدن یک جنازه ، اشکی جاری نمی شود و آهی هم بلند کشیده نمی شود فقط چشم هایی جفت جفت که خیره شده اند و دیگر هیچ.

سکانس چهارم :
تلقین جنازه را می خوانم بعد ماشین حمل خاک (شن ) می آید و خاک می ریزد روی قبر ، ماشین کوچک است اندازه دوتا فرغون خودمون ، چهار بار این عمل تکرار می شود در زیر باران بسیار شدید و ما همچنان منتظریم تا کارگران گورستان قبر را پر کنند تا فاتحه ای سر قبر مرحوم بخوانیم تا مراسم تمام شود در این حین فردی که خود را خیلی مدرن می داند بدون تشکر کردن از دیگران بلند می گوید " آقایان و خانوم ها بعد از مراسم ناهار در رستوران .... در خدمت شما هستیم " و همین .
بالاخره قبر را از خاک پر می کنند و اجازه فاتحه خوانی صادر می شود ولی نصف شرکت کنندگان رفته اند و شاید به تعداد انگشتان دست باقی مانده اند .
مهندس بزرگ و صاحب یکی از بزرگترین فروشگاههای لوازم صوتی و تصویری در ایران برای همیشه رخت خاک را بر سر کشیده تو گویی انگار در دنیا نبوده و سردی خاکی که از قدیم به ما گفته بودند قبل از دفنش هم اثرات خود را گذاشته چرا که مردم گرسنه هستند و مهندس باید خودش گلیمش را با آن همه ثروت تنهایی از آب بیرون بکشد و امید چندانی به این وراث نمی تواند داشته باشد.

سکانس آخر :
اصرار می کنند حاج آقا شما هم باید در رستوران و ناهار این مرحوم شرکت داشته باشید به رسم ادب حضور پیدا می کنم ، به سختی جای پارکی پیدا می کنم وارد رستوران ایرانی می شوم تقریبا همه آمده اند و غذا منو باز است و نه قرآنی خوانده می شود و نه فاتحه ای گفته می شود ناگهان موسیقی آرام بخشی از فضاء را پر می کند یاد فیلم های عشق و عاشقی می افتم همه باهم در حال خنده و شوخی کردن هستند تو گویی مهندس بیچاره اصلا در این دنیا نبوده و هیچ نسبتی با این جماعت ندارد موسیقی عوض می شود کمی ریتمش شادتر می شود غذا را می خورم سریع از آنجا خارج می شوم در بین راه تا رسیدن به خانه به خودم می گویم دیگر این ضرب المثل را که می گویند خاک قبرستان سرد است را قبول نخواهم کرد چرا که بر عکس خاک قبرستان خیلی هم گرم است و این سردی قلب ماست ولی چون جرات گفتنش را نداریم به گردن خاک و قبرستان می اندازیم .



هیچ نظری موجود نیست: